بهشت را بهشته‌ام

یک خانم پیر مهربانی اینجا همسایه ماست که همان فردای اسباب‌کشی آمد سر زد. درست عین لیلان خانم کوچولو و عفیف. انگار خودش. از همان دم در حرف زنان می‌آید و حال و احوالی. دستم را می‌گیرد و صحبت می‌کند. امروز برایمان کمی گل محمدی آورده بود. گفت از حیاط پشتی همین خانه چیده. تصمیم…Continue reading بهشت را بهشته‌ام

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده می‌پیچد. گاهی کلاغ‌ها گاهی گنجشک‌ها. با کلاغها یاد شاهگلی می‌افتم با گنجشکها می‌روم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگی‌ام را دادم آنجا…Continue reading در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

معلمی شغل انبیاست.

به گمانم همین نزدیکی خانه مدرسه دخترانه باشد. کلی صدای شادی می‌آید برای روز معلم فکر کنم. یاد خانه پیروزی تهران بخیر. درست دیوار به دیوارمان دو تا مدرسه بود. پر از سر و صدا. پر از زندگی. سال ۶۸ کلاس پنجم ابتدایی بودم مدرسه شهید زمردی. برای اولین‌بار روز معلم داشتیم. چهار شاخه گل…Continue reading معلمی شغل انبیاست.

مردم هم شب زنده دارند ما هم!

این خانه هم کمی با نور بازی می‌کند. چندی است متوجه شدم بالای کابینتی که پکیج را پوشانده نور قشنگی است. پریشب، ساعت چهار صبح، نمی‌دانم پریشب حساب می‌شود یا دیروز؟ القصه آمدم عکس بگیرم ظُلمات بود نشد. آبجی زرنگتان آمد چراغ‌قوه گوشی را روشن کند هی نشد و دستش خورد به شاتر و عکس…Continue reading مردم هم شب زنده دارند ما هم!

علاج پیش از وقوع

خانهٔ نور که بودیم، یک صدای عجیبی از لوله آب می‌آمد. هر چه گفتم برو پایین نگاهی به پمپ آب بیانداز نرفت. نرفت تا پمپ سوخت و هزینه سنگینی به‌مان تحمیل شد. از وقتی هم آمدیم اینجا، پکیج صداهای وحشتناکی می‌داد و هر چه گفتم زنگ بزن بیایند پکیج را سرویس کنند، گوش نکرد. دیشب…Continue reading علاج پیش از وقوع