۱. ابتدا اینکه: آقای خصوصی نویس محترم! ما شدیداً خوشحال میباشم* که دیروز وسوسه شدم با شما تماس بگیرم. یعنی یک جورهایی در این موقعیت خاص روحی و فکری اتفاق فوقالعادهای هم محسوب میشود. یعنی بعد از اینکه سخن قَد کشید و گفتید قطع کنم تا شما تماس بگیرید و به طرز شگفتانگیزی دقیقاً همان…Continue reading موتیفات آخرین روز تابستان
برچسب: فریبا
مهتابی که تابید در شبم
به سختی توانستم از چنگ اسب و آب خروشان خلاصی پیدا کنم. منظورم البته رویای اسب و آب خروشان بود. توی خواب دیدم که هر روز، دختری سوار بر اسب قهوهای رنگی از کوچه ما رد میشود و هر بار این اسب رم میکند و دنبال من میکند. به وضوح میدیدم که دویدن و فرار…Continue reading مهتابی که تابید در شبم
و باز شهری که دوستش میدارم.
۱. همینطور یکهویی هم نبود. اولاش قرار بود یکام تیر راه بیافتم و اعلان هم شده بود به رفقای مقیم، که نشد و ماند برای هشتم تیر. ولی همین هشتم ِ تیر بودنش، هولهولکی شد. برای همین نشد که بنویسم آقایان و خانمهای محترم نگران نباشد اینجانب ساغ و سلامت میباشم. خصوصینویس عزیز، شرمنده که…Continue reading و باز شهری که دوستش میدارم.
یک جفت جوراب برای تمام عمر
از سال بعد، از زهرا و فرزانه و رقیه جدا شدم. رقیه و فرزانه با بچههای هم دورهای خودشان، رفتند طبقه چهارم خوابگاه که نسبت به طبقات دیگر آرامش و سکوت خاصی داشت که مورد علاقه دانشجویان سالهای آخر پزشکی و پرستاری بود. زهرا یادم نیست دقیقاً رفت به کدام طبقه ولی من همچنان در…Continue reading یک جفت جوراب برای تمام عمر
موتیفات آبانانه!
۱. همیشه داستانهایی که درش قهرمانهایش میمیرند را دوست داشتم. علتش را نمیدانم. ولی دوست دارم هنوز هم. ولی دوست نداشتم «مردی که میخندد» اینطور تمام شود. ۲. میروم زیر آب. بعد دستهایم را زیر زانوهایم گره میزنم به هم و گرد میشوم. تسبیح مرا برمیدارد و زیر آب مثل توپ بسکت هل میدهد جلو.…Continue reading موتیفات آبانانه!
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
« و برای سلیمان باد را [رام گردانیدیم] که سیر بامدادیش یکماهه راه و سیر شامگاهیاش یکماهه راه بود؛ و برای او چشمهی مس [گداخته و جوشان] را روان ساختیم؛ و از جنیان گروهی را در نزد او و به اذن پروردگارش کار میکردند …» سوره سباء ۱۲ این نوشته مرا بر آن داشت تا…Continue reading تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
شکستی و نگسستم
دارم سعی میکنم. سعی میکنم بمانم. زنده بمانم. دلم نمیخواهد ولی باید دارم سعی میکنم. این همه دلسپردهگیهایم که سپرده بازپس گرفتم. غمی سنگین که پایی نمانده را خسته میکنند بر دوشهایم. دلم آسمانی میخواست برایم ببارد. سرد. دلم آیینه میخواستم و شکستی. شکستی و نشکستم را مینشینم فریبا میخواند برایم و فقط برای من…Continue reading شکستی و نگسستم