دوستی با هرکه کردم آخرش بر باد رفت

این را می‌خواستم چند روز قبل بنویسم. ننوشتم ولی دردش را هنوز دارم حس می‌کنم. ماجرا از آنجا شروع شد که یکی در فیسبوک پیغام نوشت که سوسن خوبی؟ اسمش هر چه ناآشنا، آشنا می‌نمود. قبل از سوسن چطوری هم کلی نوشته بود که بله، یادش نیست کی مرا اد کرده که تازگی من اکسپت…Continue reading دوستی با هرکه کردم آخرش بر باد رفت

رامون عزیز سلام!

اولین بار که دیدم‌ش، داشت برای دخترها، خواندن نوار قلبی یاد می‌داد. مربی نبود ولی کارش آنقدر خوب بود که اجازه داشت به دانشجوها کار یاد بدهد. من نرفتم داخل اتاق. بیرون منتظر بچه‌ها ماندم. تخس بودم و او زیبا بود و من از مردهای زیبا دوری می‌کردم ـ آن روزها ـ و می‌دانستم ـ…Continue reading رامون عزیز سلام!

هی سَم!

دی‌اکتیو کردنِ فیسبوک انگار برای من یکی گران تمام شده است. اول اینکه از کل‌کل کردن با احمدرضا محروم شده‌ام و دیگر اینکه متوجهِ ازدواج کردنِ یک آدم بخصوص نشده‌ام و با شنیدنِ خبرش پاک فول‌سورپرایز شده‌ام و تا یکی دو ساعتی رسماً هنگ کرده بودم! می‌دانی؟ نمی‌شود گفت با هم دوست بوده‌ایم. حتی تا…Continue reading هی سَم!

موتیفاتِ بهشتی!

۱.اردیبهشت، بهشتی بر من گذشت. بگذریم از زمین خوردن و زخمی شدنِ پای چشمم و کبودی‌اش و بعد، سوختنِ دستم با آبِ جوش. این دو حادثه، آنقدر از تلخی خالی شده‌اند با یادآوری شیرینی‌ها و اتفاقاتِ خوش این ماهی که گذشت، که حتی دیدنِ کبودی گوشه‌ی چشم و ردِ قهوه‌ای سوختگی روی دستم، هم نمی‌توانند…Continue reading موتیفاتِ بهشتی!

تصمیم کبری

نمی‌دانم چطور بگویم. منظورم تصمیمی است که گرفته‌ام. مدتی است که تصمیم گرفته‌ام زمان‌م را مدیریت کنم. کار ساده‌ای نیست، ولی می‌دانم خیلی‌ها توانسته‌اند و خوب، اگر هم قدرت و توانایی‌ام در حد آن خیلی‌ها نباشد، آن‌قدر نیرو دارم که در حدِ خودم بتوانم انجام‌ش بدهم. برای این کار، نیازمند یک سری تغییراتِ عمده و…Continue reading تصمیم کبری

در مذمت گودر!

خوب یک زمان‌هایی، که کلهم جوگیر رمان‌جات بودیم و دگنکِ بنشین درس‌ات را بخوان بالای سرمان، کتاب‌های غیر درسی را می‌گذاشتیم زیر کتاب و دفترهای درسی و یواشکی و قایمکی، ناخنکی می‌زدیم به میوه‌جات ممنوعه! بعد یکهو سر و کله‌ی «اینترنت» پیدا شد و چت‌روم‌ها شلوغ‌پلوغ شدند و جماعتِ مخ‌زنِ دانشجو و بیکار و علاف،…Continue reading در مذمت گودر!

قمچیل دسته!

آدم‌های زیادی بودند، آن روزها که نه، آن سال‌های اول که رفت و آمدی داشتیم با هم. شلوغ نبود نه مثل حالا و فحش هم کم بود و متلک و زیرآب‌زنی هم کم بود و اگر بود نقد بود و مهربانی [سلام دکتر (+)] و اینها. ولی رقابت و پاییدنِ عشق و دمِ مزاحم را…Continue reading قمچیل دسته!