مارتین میگوید اکر امیر برای زرمان آنطور دستهگلی گرفت میخواست تو سرت بالا باشد خیر سرت. ما که روی حرف مارتین حرفی برای گفتن نداشتیم و نداریم. کاش کمی هم جانب ما را میگرفتی فقط.
برچسب: مارتین
از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
[نوشته متعلق به پاییز شش سال پیش است] خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمههای شب بیشتر تنگ میشود. زمانی که سکوت پردهداری میکند ذهن بیپردهتر به کار میافتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت…Continue reading از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
جمع کن برو مارتین
صبح سیب، زهرا را قلقلک میداده، گفته زهرا خاله ما را انقدر قلقلک میداد تا گریه کنیم بعد گازمان میگرفت. علیرضا پرسیده کدام خاله. سیب گفته همان خاله که تو عشقش هستی. زهرا پرسیده من عشقش نیستم؟ مادرش گفته هستی، مگر نشنیدی برایت میخواند دختر موطلایی؟ علیرضا گفته نخیر! من عشق موطلایی خاله هستم (+)
مرا ببخش که انقدر دوستت دارم
عکس را آذر دو سال پیش نوه خواهرم از شاهگلی گرفته بود. همان موقع آمدم بنویسم اما ماند. عکس را که دیدم یاد تو افتادم با اینکه ما هرگز آنجا نبودیم. یاد خیلیها میتوانستم بیفتم، از شادی و هداک گرفته تا حمید. محکمتر از همه امیر و قابل فرضتر از همه هادی. اما یاد…Continue reading مرا ببخش که انقدر دوستت دارم
داغدار
بیخود که آدرس وبلاگم در پرشینبلاگ عشق و مرگ نگذاشته بودم. «عشق و مرگ دو یار جدایی ناپذیرند هر کجا عشق باشد مرگ نیز حضور دارد مرگی که او را از من جدا میکند.» مارتین: هوار سال پیش
هزار جهد نمودم
آذر ۸۹ وقت خانهگزینی ما بود در خانه کوچک خوشبختی. همان آذرماه ۹۵ که خواب مارتین را دیدم که خبر از خانه خرابیام داد. چهها که تحمل نکردم.
از ابتدا کسی پیِ اشغال ما نبود*
باید مدام توی گوشم زمزمه کند بیمار که عاشق پرستارش نمیشود سوسن کوچولوی احمق! *محمد رفیعی