صدقات

موقع اسباب‌کشی، خواهرم گفت کسی می‌آید کلاس نهج‌البلاغه پول ندارد کتاب بخرد. چند روز بعد که آمد نهج‌البلاغه‌ام را دادم ببرد برای آن خانم احسان در حق پدر و مادرم و مادربزرگم و خواهر مرحومم. که چی؟ دیشب خوابم نبرد تا پنج صبح که دیگر بیهوش شدم. شش‌ونیم که بیدار شدم خواب شیرینی دیده بودم.…Continue reading صدقات

دستم باران عاااااااا*

‌بعد از نزدیک هشت نه سال دیشب به دخترها گفتم به جای فیلم‌های بنجل، فیلم خوب ببینیم. از هانکه، فانی گیمز را. دیروز دخترها عمه پارتی داشتند بعد از ماههای زیاد و امروز سیب و تسبیح با اطفال مهمانم بودند.‌ رحمت فراوان و برکت بر خانه مهمان‌پذیر. ‌   * تیتراژ سمت خدا را ریختند…Continue reading دستم باران عاااااااا*

ترمیم

خیلی یکهویی خانم شریفی و خواهرشان آمدند دیدنم. خوش خبر هم بودند و خبر ازدواج یکی از همکاران قدیمی را دادند. چند سال قبل یکدانه پسر مهربان و نجیبش را دلخراش از دست داد. مادر پسری نبود رابطه، رفیق بودند و خیلی دلم سوخت برایش. هم پسرش هم خودش. حالا خیلی خیلی برایش خوشحال شدم.…Continue reading ترمیم

عید بود

امروز ظریفه جانم تماس گرفت که می‌آیند خانه ما بالاخره. آقای داماد راغب شدند به رفت و آمد و اتفاق خجسته‌ای بود. بعد از نزدیک یک سال، دیدن رفیق نازنین و یکدل برایم عید شد. خانه خوش‌ یمن است الحمدالله. ‌    

بوسه کم است برایش والله

سیب می‌گفت خانم همسایه آمده بود خانه ما. همیشه قسم آیه می‌دهد که پذیرایی لازم نیست و بلند شوم ناراحت می‌شود. سیب هم پذیرایی نکرده و نشستند به صحبت. علیرضا آمده گفته مامان پاشو میوه بیاور. دوباره آمده آرام گفته مامان بلند شو پذیرایی کن. سیب گفته خانم همسایه دوست ندارد بلند شوم برای پذیرایی.…Continue reading بوسه کم است برایش والله

مهمان داشتیم

سیب گفت با همسرش فلان ساعت می‌اید برای دیدنم. تعارف نداشتم باهاشان ولی به دلم افتاد بنشینم هر چند دشوار است. وقتی آمد با چیزی آمد که خودش هم خبر نداشت قرار است برایم بیاورد. وقتی جعبه را برابرم باز کرد وقتی سجاده سبز و بقچه سفید را دیدم، وقتی پرسیدم پرچم کیست وقتی ناگهان…Continue reading مهمان داشتیم