همه روزم باشی زهرا

جعبه دستمال کاغذی روی میز وسط اتاق پذیرایی است و اگر بخواهم دستمال بردارم پروژه سنگینی را باید اجرا کنم و چرا دم دستم نیست؟ چون دیگر ظرفیتی دم دستم نمانده که جعبه فلزی خاکستری هم جاگیر شود برای خودش. معمولاً یک ورق دستمال که بردارم را تا اضمحلال کاملش استفاده می‌کنم و چند روز…Continue reading همه روزم باشی زهرا

موتیفات نوروزانه

  ۱.موقع سال تحویل تنها بودم. کی فکرش را می‌کرد من بتوانم روزی تنهایی کنار سفره هفت‌سین بنشینم و با عکس دو نفره پدر و مادرم، آیین تحویل سال را به جا بیاورم؟ ۲.خدا هست پس نترس سوسن! این تمام بشارت قرآن در سال جدیدم بود/است. ۳.مهمان‌هایمان آنهایی که کلید داشتند روز اول آمدند. یکی…Continue reading موتیفات نوروزانه

عصر یخبندان

۱. از شب یکشنبه تا شب چهارشنبه خانه‌مان سردخانه بود. گاز نداشتیم؟ بخاری‌مان خراب بود؟ نه! رها و مادرش آمده بودند. زن داداشم اعتقادی به گرم کردن خانه در زمستان ندارد. کتری را هم که روشن می‌کردیم زرتی پنجره را باز می‌کرد که وای چقدر گرم شد! نه که خواهر شوهر ذلیلی باشم نه. بعد…Continue reading عصر یخبندان

ماهِ خوب خاطرات

دیروز مهمان داشتیم. گفتم مثل همیشه من مواد را آماده کنم. بعد از پاک کردن برنج، سیب‌زمینی‌های سوپ ورمیشل را که خورد می‌کردم، مچ دستِ چپم به مچ دست راستم می‌گفت «ول کن! رها کن. ببین من وا دادم.» مچ دست راستم کم‌کم کوتاه آمد، وا داد. کمرم هم درد گرفت. نتوانستم دیگر. شرمنده دراز…Continue reading ماهِ خوب خاطرات

تا حالا جمع روشن‌فکرها رفتی؟*

ساعت هشت و نیم صبح بود که زنگ در را زدند. من هنوز خواب بودم چون دیشب مهمان بودیم و دیر خوابیده بودم. مهمان داشتم امروز، قرار بود ناهید ساعت ۱۰ بیاید و بعد تا یازده باشد که برود دنبال پسرش. ساعت هشت و نیم بود و فکر کردم شاید پست‌چی باشد، ناهید بود. (سلام…Continue reading تا حالا جمع روشن‌فکرها رفتی؟*

میهمان عزیز

امروز منتظر آمدنِ دوست عزیزی بودم. هی دلم تاپ‌تاپ می‌زد که کِی می‌رسد یعنی؟ بعد وقتی از پله‌ها داشت می‌آمد بالا گفتم ببخشید ما پله‌هامان زیاد است دوست جان! گفت اتفاقاً داشتم به تو فکر می‌کردم! با این پله‌ها چه می‌کنی؟! … یک کاری می‌کنیم دیگر!! اگر کسی نداند خدا می‌داند که چندین بار مدیونِ…Continue reading میهمان عزیز

استراحت مطلقی که من باشم!

نشان به آن نشان که دیشب موقع خواب رفتن، به امیر گفتم یک مدتی به من استراحت بدهد. استراحت مطلق، یعنی هر وقتی دلم خواست بلند شوم، هر چی دلم خواست بخورم و کسی از من انتظار نداشته باشد لباس‌چرک‌ها را بریزم توی ماشین و ظرف‌های شام و ناهار و غیره را بشورم [عجب فعل…Continue reading استراحت مطلقی که من باشم!