سفر ـ روز هفتم و هشتم

از تمام دوستانی که به هر طریقی از سفرنامه اظهار رضایت کردند ممنونم. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم. روز هفتم، برای سومین بار رفتیم حرم حضرت زینب. اینبار قبل از رفتن به حرم، تورگاید گفت که می‌رویم سر قبر دکتر شریعتی. ذوق عجیبی داشتم. هیجان. عطش. زنی که پشت سرم ایستاده است به…Continue reading سفر ـ روز هفتم و هشتم

سفر ـ روز پنجم

روز پنجم، صبح زود دوش گرفتم و لباس‌هایی را که خدمه‌ی هتل برایم شسته بود را پوشیدم و کلی خودم را شیک و خوشگل کردم و بعد از صبحانه، در آن هوای بارانی‌ی لطیف، همراه مادر و خانم هوشیار و هم‌اتاقی‌امان، با تاکسی رفتیم حرم حضرت رقیه. بعد جلوی بازارچه که ماشین ایستاد و پیاده…Continue reading سفر ـ روز پنجم

کو شب؟ کجاست چاه؟

۱. من هنوز دوستش دارم. همان‌طور که او، هنوز دوستم داشت، وقتی شانه‌های برهنه‌ای را می‌بوئید. من اما، نه وقتی شانه‌ای پیش آمده باشد، وقتی دوست‌اش دارم که در خیابانی، کوچه‌ای، گذری، رستورانی، کافی‌شاپی خنده روی لب‌هایم خشک می‌شود و غم روی سینه‌ام سنگین می‌شود. وقتی جایی بروم که با او نرفتم، نشد بروم ……Continue reading کو شب؟ کجاست چاه؟

جایی برای بازگشتن

۱. به روان مادرم که وجودش برایم همه مهر است و وجودم برایش همه رنج … ۲. دست‌هایت را می‌گیرم میان دست‌هایم. آنقدر بزرگ هستند که میان دست‌هایم گم نشوند. می‌پرسم:«تو با خاک کار کردی؟» «آره!» سرم را می‌گذارم روی شانه‌ات، درست آنجایی که گردن‌ت به تن‌ت می‌پیوندد. دست‌م را گرفته‌ای میان دست‌ت و ساکتی.…Continue reading جایی برای بازگشتن

یک ماکت جامع و مانع از مملکت گل و بلبل

تلفن زنگ می‌خورد. مادر برمی‌دارد. صدایم می‌زند و در حینی که می‌روم سمت تلفن شـِکوه می‌کند با آنی که پشت تلفن است. گوشی را می‌گیرم. خانم مترون است. می‌فرماید:«جعفری جان من اصلاً نمی‌دانستم تو مرخصی‌ات تمام شده است و می‌آیی!» می‌گویم «خیلی ببخشید ها خام ش. چرا نباید اطلاع داشته باشید؟ مگر برنامه‌ی شیفت‌های پرسنل…Continue reading یک ماکت جامع و مانع از مملکت گل و بلبل

در سرزمین گل و بلبل من اتفاق می‌افتد

توی رختکن اتاق عمل لباس‌م را عوض می‌کنم. برمی‌گردم می‌بینم سارا با آن چشم‌های بی‌نهایت زیبا پشت سرم ایستاده است با لبخندی که وادارم می‌کند لبخند بزنم. بغل‌ش می‌کنم. آنقدر لاغر است که توی بغل‌م گم می‌شود. می‌رویم بیرون و محدثه و طاهره را هم می‌بینم. قدرت‌ش را ندارم سر پا بایستم یا لااقل وقتی…Continue reading در سرزمین گل و بلبل من اتفاق می‌افتد

ناگهان هیچ نداشتن!

۱. شُکر چشم تو چه گویم که بدین بیماری می‌کند درد ِ مرا از رُخ زیبای تو خوش ۲. خوب؟ حالا می‌خواهی چه کنی سوسن؟ فکر کنی دنیا دیگر به آخر رسیده است و نمی‌شود تغییری ایجاد کرد، حالا گیرم در خودت و نه بیشتر؟ یادت مگر نمی‌آید اولین باری که کسی در گوش راست…Continue reading ناگهان هیچ نداشتن!