تنهاتر

یک شاخه گل مریم،یک شاخه گل سرخ…می دانی پدر می خواستم بعد از امتحان بیایم سر قبرت من و تو تنها باشیم،همان خواسته تو که هیچ وقت اجابت نکردم… بیا پدر مریم را می گذارم روی سینه ات…بویش کن! یک تکه کیک…همان جایش که اسمم نوشته شده می گذارمش توی بشقاب برای تو…اوه پدر! امسال چقدر تنهاتر…Continue reading تنهاتر

ماهِ من!

 تمام فرهنگهای لغت را جستم… معنی نشده بودی… تمام حنجره ها را جستم… فریاد نشده بودی… تمام دلها را شکافتم… عاشق نشده بودی… لحظه ای فرسودم و در خود گره ماندم… دستم روی سینه ام که تاپ تاپ نعره می زند… تو برابر خدا ایستاده به خورشید می مانستی… من تمام هلالت را تماشا کردم… تو بغلم…Continue reading ماهِ من!

آیزاک آسیموف!

 …حق با توست! ولی این هم بسیار بد و بد و بد و … حتی بد تر است.اما بد و بد نام ما هستیم.همه چیز را بد می دانیم؛ فلانی روحیه ای متفاوت از ما دارد خیلی بد است، فلان کس ارتباطش را با ما قطع کرده خیلی بد است!… ظرفها را از دستم انداختم…Continue reading آیزاک آسیموف!

سفـــــــــــــید!

یکی بود،یکی نبود… شب اول همه بی خوابیهای بی نشاط و پر دلهره همه زمانهای عاشقی و دلواپسی…منم را توی آینه دید می زدم…مدتی هست که رفته هایت را باور کرده ام مثل همه هم جنسهای حماقتم…این تن رنجور بیمار…فرسودگیهای نالوده به همه بستنی های نگاهت…«داداش!» بوی رفتن داغت که دماغم را می آزارد…توی شیشه…Continue reading سفـــــــــــــید!

آخ!! … پدر.

چقدر صدات زدم؟نگاهت را دوخته بودی به سقف  اتاق…خواهرم دستش را گذاشت روی صورتم:صداش نزن! آخه من که می دونستم صدامو می شنوی…آخه داشتم  نبضتو حس می کردم…آخه…آقاجون!!! آقاجون،نمی خوای برام مثنوی بخونی؟…بیا آقاجون  برام از سعدی بخون،بعدم بپرس سوسن این یعنی  چی؟…می دونی که بلدم…از رستم بگو…از… آقاجون،ببین برقا قطع شدن ما نشستیم دور…Continue reading آخ!! … پدر.

جورابهای یلدات

نمی خواست حالا که می توانست…نفس نفس متعفن  همه کثافتهایش… راست افتاده بود آمده بود که چه؟ – نمی خوای بشینی رو زانوهام؟… – … من که حوصله نداشت آن شب،روی تنها کاناپه افتاده  بود و تارکان براش خونده بود… همه اش بوی مریم پیچیده بود توی راهرو…گیلاسهای چشمان همیشه مست جا بجا افتاده و ایستاده دست…Continue reading جورابهای یلدات