در حال تنم مچاله‌گی رخ می‌دهند.

یک کلیپی نشانم داد از چهارقلوهای کچل کوچولوی خندان به پخ کردن مادرشان. گفتم چند ثانیه از بیست‌وچهار ساعت کلافگی است که الله بختکی حال خنده دارند. مثل حال و روز خودم. دوست و همکلاسی دبیرستان و بعدها همکار در بیمارستان دیروز بین شلوغی‌هایش قدم رنجاند و آمد دل سیر حرف زدیم و خندیدیم. گفت…Continue reading در حال تنم مچاله‌گی رخ می‌دهند.

آب آیینه عشق گذران است

سیزده بدر سال ۸۵، کنار زاینده رود پر آب بودیم با هانیه. خوشحالم که دوباره زاینده رود پر آب شده است. ولی آذربایجان‌شرقی همچنان بارندگی کم است. برف قابل عرضی نباریده. خواهرم چند وقت پیش از رودی که در روستا دارند می‌گفت که چقدر نسبت به سالی که رفتند آنجا کم آب شده. عکس‌هایی از…Continue reading آب آیینه عشق گذران است

أین تذهبون؟

خداوند در روزی که بسیار نزدیک است از تو خواهد پرسید و دست و پا و پوست تنت و تمام اعضا و جوارحت بر علیه تو شهادت خواهند داد که تو هشتگ مهسا امینی زدی، هشتگ علی کریمی زدی. از تو خواهد پرسید چرا از بالای پل ستارخان نارنجک انداختی روی سر بسیجی و او…Continue reading أین تذهبون؟

بی‌شرف یعنی مادرجنده

هانیه استوری کرده بود هر دانشجویی که برود دانشگاه بی‌شرف است. مهدیه نوشت من دیروز رفته بودم. هانیه و مهدیه هم دخترعمو هستند هم دخترخاله.‌   به قول آقای فرجی برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون، فحش می‌دهند به مادرم، مادرت، مادرامون.  

لابد ما بلد نبودیم، والله

آقا من عصر یک روز مانده به عقدم، رفتم دیدن سعید کیایی که برای مسابقه عکاسی آمده بود تبریز. این سرم شلوغ است و وقت پیدا نمی‌کنم را حداقل حالا که پنج شش ماه از عقدتان گذشته بگذارید کنار. ازدواج کردید رئیس جمهور نشدید که، مثلاً هانیه

هنرکده ناچاری

از وقتی آمدم تبریز و مادر زنده بود، چهارشنبه‌ها که تنها بودیم مهدیه می‌آمد پیش ما. یعنی پنجشنبه‌ای که تنها مانده بودیم به هانیه زنگ زدم گفتم پنجشنبه‌ها می‌آیی پیش ما بمانی به‌ت پول بدهم؟ گفت می‌آیم. بعد مهدیه زنگ زد گفت می‌شود من هم بیایم؟ گفتم تو هم چهارشنبه‌ها بیا. قرار پول گذاشتم چون…Continue reading هنرکده ناچاری

عروسی خوبان

دیشب هانیه جان خانواده ازدواج کرد. بدون اینکه من بتوانم در تدارک شادترین روز زندگی‌اش نقشی داشته باشم. وقتی پرسید عمه می‌آیی دیگه؟ وقتی بین آن همه شلوغی برایم دست تکان داد، وقتی آن طور بی‌حرکت، آن‌طور زقت‌انگیز نشسته بودم آن‌طور که دلم می‌خواست بلند شوم یکی باشم بین آن‌همه شلوغی دور و برش، یکی…Continue reading عروسی خوبان