مخرج مشترک چپ و راست در غرب کجاست؟

علی علیزاده نوشته: «برنی سندرز، مترقی‌ترین، چپ‌ترین و عدالتخواه‌ترین سیاستمدار آمریکا و الگو و مرشد بخش بزرگی از چپ ایرانی می‌گوید با آتش‌بس مخالف است چون «نمی‌شود با حماس که خواهان نابودی اسراییل است آتش بس برقرار کرد و کشورهای عربی هم می‌دانند حماس باید برود.» این لحظه‌ها را خوب به خاطر بسپارید. وقتی به…Continue reading مخرج مشترک چپ و راست در غرب کجاست؟

و اندوه او در مرداب*

«انسان‌ها چهار دسته‌اند: یا همچون امام حسین(ع) قصه دارند؛ یا مثل یزید، قصه‌ی صاحبان قصه‌ها -امام حسین(ع)- را کامل می‌کنند؛ یا همچون حضرت زینب(س) قصه‌ها را روایت می‌کنند. و دیگران که منفعلانه، می‌شنوند. انسان انقلابی کسی‌ است که قصه دارد. جوان انقلابی امروز، اگر در جوانی‌اش تصمیم نگیرد در زندگی خود قصه داشته باشد، همچون جریان…Continue reading و اندوه او در مرداب*

خوشحالی یک قطره باران*

آسمان غرید و باران شروع شد. از خیالم گذشت به امیر بگویم برود یک مشت خیس کند از باران بیاورد بکشد به صورتم. کمی گذشت و نگفتم چون فکر کردم خواب است. یکهو با صدای بلند گفتم یک فرشته یک قطره باران را آورد گذاشت روی گونه‌ام. امیر پرسید چی؟ قصه را گفتم و از…Continue reading خوشحالی یک قطره باران*

پارازیت

۱. شش سال، شاید هم پنج سال پیش، واگویه‌هایی از گفتگوی احسان نراقی و اسماعیل خویی را از وبلاگم کپی کردم و فرستادم برای کانال تلگرامی آب و آتش. آقای دژاکام گلایه محکمی کرد که مچش درد گرفته تا متن ارسالی مرا ویرایش کند. گفتم عین کتاب بوده، آقای دژاکام سفت گفت امکان ندارد. تبریز…Continue reading پارازیت

بر خنگِ راهوار زمین

کامنتینگ غیرفعال است.   این ماه رمضان که برسد به انتها، دو سال است که راه نرفتن که هیچ، نایستاده‌ام. درد ناگهان از اردیبهشت آمد نشست بیخ لگنم، جایی که پای عروسک کودکی‌هامان را بزرگتری جا می‌انداخت و کم‌کمَک راه رفتن و بعدتر ایستادن حتی نتوانستم. تا شبهای بی‌خوابی از درد که امیر گوش به…Continue reading بر خنگِ راهوار زمین

مخمل بافیات!

البته احسان نراقی مرحوم کجا و نویسنده‌ی این سایت [ملکوت] کجا، ولی این متن را که می‌خواندم یاد مناظره‌ی نراقی و خوئی افتادم در کتاب «آزادی، حق و عدالت»*: «… اما مگر دوستانی که چنین خود را مدافع صلح قلمداد می‌کنند، کوشش برای پایان دادن به جنگی میان ایران و اسراییل دارند؟ مگر میان ایران…Continue reading مخمل بافیات!

یک سر و هزار سودایی که من باشم!

کلاً شلوغ است سرم. درست شده‌ام شبیه وقت‌هایی که مهمانی می‌دادیم و نوه نتیجه‌ها که جمع می‌شدند، دو تا اتاق‌های بزرگ خانه‌امان پُر می‌شدند و جای سوزن انداختن نبود! تازه اگر تابستان بود که توی حیاط هم جا برای سوزن انداختن نبود، بینوا همسایه‌ها! خوب قبلاً هم گفته‌ام که از منظر اسمیت اگر به قضیه…Continue reading یک سر و هزار سودایی که من باشم!