بوی تو، بوی میخک!

 «و من نمی دانستم…راز غریبی بود که به من سپرده بودندش!!!عجیب است که هنوز بلدم رازداری کنم!سالهای دوری است که این راز مسخره توی سینه ام تالاپ تالاپ می کوبد به ملاجم!…سرم گیج میرود و رها می شوم»

————-

در راهی که حالا بوی تو را نگرفته که نمی دانم گذشته ای از آن یا نه که عبورت را سالهاست نمی شنوم از پای پنجره ای که همیشه حضورم بوده و هست قدم قدم می روم که بو کنم بوی تو را و تنت را که هیچ گلی بوی تو را نمی دهد که نیستی و راه خالی از توست!
***

شبانه می گذرم از زیر ابرهای آبستنی که بوی تنم به تنشان که می نشیند باران می بارد به راهی که حالا خاکش گل می شود و پاهایم جا می مانند از رفتنی که آرزوی پردوام پی تو آمدنم…هنوزم چشمم گیر می کند به آسمان و می ماند آنجا که فریاد بی صدایی می شود توی صورت کبودش که می گویند عجب بسیط است این آبی بیکران که برای من جایی نداردو چشمم را می دزدد!
***

راستش را بگو!…تو را دیده بودم روی سجاده نیازت که می خواندی برای همه زهره های آیینه به دست ماروت!!!…حالا که آموخته ام در آسمانت چشم چرانی کنم تو در خاک پنهان می شوی و من هنوز در هر شکوفه ای تو را که نخواهی بود می بویم…عجب همه گلها یک بو می دهند و بوی تو نیست هنوز که شاید شاید ببندد این پایم را از رفتن که دیگر فرسودم از تعقیب تویی که نیستی!
***
 
دستت را که تن همه گلها را می آزرد حالا ساقه ای شده به تن گلی چسبیده بالایش می برد تا دستی که از تو آزرده آزرده اش کند مثل همه آن شبهای پر دردت که می نشستی کنار بلند ترین پنجره و چشم می دوختی به آسمانی که نمی خواستت که تو ….گلبرگها را یک یک می کندی و زیر پایت صورتی و سفید و قرمز می شد از میخکهای بی بو!!!
***

میخکها که بوی دستت را می گرفتند جمع می شدند لای صفحات کتابی که هدیه تولدم بود و هنوز هم هست که می پیچمش توی رنگی ترین کاغذها و می گذارم کنار پنجره ای که هنوز جای نشستنت تیره مانده است که این هدیه تولدی است که هرگز نبود…تو بودی و بوی تنت که می پیچید توی دماغ همه گلهای میخکی که فقط میخک بود توی دستت و لای انگشتانت که حالا دردت می پیچید و خون می شد توی رگبرگهای ناپیدای همه اشان که هنوز هم بوی تو را می دهند!
منم و تمام گلهای میخک که هنوز دلتنگ تواند!!!هیچ کس نیست هنوز که بویش بپیچد توی میخکهای سرخی که هنوز یعنی تو!
***

تمام اقاقی های آن پارک خلوتی که من و تو می نشستیم پشت آن میز سفید آهنی و تکیه می دادیم به آسمانی که حالا بالهای تو بلندم می کرد و می رفتیم پیش خدایی که هنوز هم بوی عبورش شبها مستم می کند و قلمی که گذاشتی توی دستم که بنویس….بنویس…بنویس…نوشتم برای تویی که هرگز نمی خوانی و هنوز هم میخکها بوی تو را می دهند…پشت آن میز سالهاست کسی نمی نشیند!
***

یک دسته گل میخک سرخ که می ماند لای دستهای من که تو می کندی و می کندی و می کندی و زیر پایمان سرخ می شد از خون میخکها…بوی میخک که می پیچید توی سر مستی حرفهای ناگفته امان که هنوز منگ این عرفان عظیمم که آبی سرشار نگاههای همیشه آبی ات خیسم نمی کند سالهاست…خیس می شدم توی آن دو تکه جامانده از آسمان که چشم می دوختی و رهایش نمی کردی و ستاره اش شدی!
***

 
صورتت با آن لبهایی که وقتی نمی خندیدند زیباتر بودند چسبیده به دیوار اتاقم میان گلهای سفید و سرخی که هنوز خلقشان هم نکرده خدایمان که شاید شاید بویت را آنها داشته باشند توی راه بی عبورت که کجایی کجایی شده زمزمه همه دلتنگی هایم و خلوت پارکی که حالا دو حوض چشمانت فواره عشق نمی پاشد بر دلم که حتی باران هم ترش نمی کند که آلوده ام در نبودنت به بودن و جا ماندم از رفت!
***

 می گویند می گویم های مرا که حالا حتی خودم نمی دانم چه می نویسم روی سینه های تو که کاغذ شده ای برای من!از حلقومت هم سوتکی شاید!!!انگشتانت ه
مه قلمهای رنگی ام که فقط به آبی می نویسند…آبی آبی آبی که توی چشمانت و دلت و پیرهنت هنوز هم جاریست که دلم که پر آب می شود سر می گذارم روی تنهایی این پیراهن نبوده و های های که حتی حتی خیس نمی شود!


***
 
دینم را برایت ادا نکرده مردم در رفتنت و تو هنوز در نمازهایم محرابم می شوی و آبی هنوز آب وضویم و نه!تو هنوز با خدایان می می نوشی برای سلامتی من!
 همین است که هنوز جا مانده ام…جا مانده ام و مدام که می دوم شاید شاید که برسم به تویی که بالهای پروازم بودی و سالهاست درهای آسمانم بسته اند و راهم نمی دهند که ….شاید چون گاهی فراموشم می شود!
***

خدا می دانست که من با توست که می خوانمش…تو که گذشتی من ماندم توی گندابی که حالا توی دماغم وول می خورد و از من فرار می کنند همه دماغهای مطهـــــــــــــــــــــــــــــــر!!!…رود که تنم را لخت می سپارمش تا تطهیرم کند به دریا نرسیده مرداب می شود!!!…رود ها راه عوض می کنند و باغم خالی شده از صدای شرشر آب!!!آبی…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.