استفراغ

 شاید بشود شاید نه…بوی تو که پیچیده بود توی لیوان شیرم…هر شب که خوابم نمی برد کتاب می خوانم…گاهی هم همه اش زل می زنم به سایه دستم روی دیوار…هاله نرمی دور دستم…(تو هنوز هم شبها می نشینی بالای سرم؟)
ــ بذار برم!!!
ــ نه!…بمون!
ــ باید برم…حالم خوب نیست…
ــ نروووووووووووووووو!!!
ــ آخه…وقتی دارم بالا میارم بمونم اینجا که چی بشه؟؟؟
ــ خود خواه عوضی!!!حالا نمی خوای بالا بیاری روی من؟؟؟
روی تو می نشینم از همیشه سبک تر…تو توی قاب گرد گرفته روی میزم که نمی دانم چرا همیشه یادم می رود پاکش کنم هنوز هم جوانی…آبی هستند یا سبز؟؟؟(…استفراغ همیشه رنگی است بین زرد و سبز…)
ــ خب!!!زود باش دهانت را باز کن!کامل باز کن!
ــ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ…
سیمها را می کشیدم تا برسند روی سینه ات…خیلی جوان بودی که صدایت کردم یادت هست؟؟؟…همیشه توی همون پارک خلوتی که فقط بوی تو بود و من…و دسته گل میخک(تو گل دیگه ای نمی شناسی؟؟؟)
ــ بریز!!!
آب وضو همیشه سرد است…سرد(پیشانی ام را می چسباندم به شیشه بخار گرفته…)روی همه سجاده  ها گل می دوزند…گل…بته جقه…(راستی خنجه چیه؟؟؟)
ــ دهانم را هم لیس بزن!نذار چیزی بمونه…و لبهام رو…
                                          ***

CRBR002665 - Couple Kissing Against Tree

ــ سوسا!میای یه امروز رو با من باشی؟؟؟
سوزی؟…چقدر جلف!…چقدر اسمت دارد از من دور می شود…یا من از اسم تو؟… صدایم در خودم گم می شود…من می روم دنبالش اما از من فرار می کند…لخت نشسته ام توی باغ سیبت…تو هم از پنجره کوچک کلبه ات زل زدی به ابر های آبستن…چقدر می ترسی من حامله بشوم!…دارم سبزه ها را بلند می کنم روی پاهای برهنه ام…حتی کفشهایم را هم جا گذاشتم…تو که خوابت برد من آروم آمدم توی باغ…چرا توی باغت گل نمی کاری تو؟؟؟
ــ می ترسم مو های جوانی که تازه کاشته ام را باران که نمی بارد خشک بشن!
ــ آها!!!
ــ می دونی پارسال از بس آب دادم خشک شدن امسال از بی آبی…
ــ خیلی تشنه ام!..
                                         ***

AAJH001141 - Mistletoe Branch


می نشستی روی اون نیمکت فرسوده ای که هنوز هم بعد از دوازده سال هنوز سبزه!!!…یه پارک کوچیک کنار خیابون…یه ور چهار راه،شکل یه ربع دایره،درخت هاش الآن خیلی قد کشیدن…هیچ کدوم رو هم نبریدن(نمی بینی جای درخت ها خالیه؟؟؟…بریدنشون جا باز بشه برای پارک ماشینا…اوایل همین فروردین که تازه پا شده بودن…می گن بریدن درخت دیه داره…می گن!)همیشه هم روی همون نیمکت…پشت اون ستون سنگی که یه مجسمه ایستاده روش رو به استخــــــــــــر بزرگی که همیشه پر آبه…یادته من همیشه دیر می رسیدم…(سوسا…می ذاری دستات رو بگیرم؟)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.