وارد فازش شدم انگار

برای تسبیح دنبال الگویی بودم‌ داخل هارد. سه ساعت تمام غرق شدم بین پوشه‌ها و عکسها و الگوها. میلیونها عکس و فیلم. غرق شدید تا حالا؟ از میان آن همه سه چهارتا عکس بردم روی دسکتاپ با یک فیلم. توی فیلم من هستم و هانیه و زری اسفندیاری. عید ۸۵ است. تهران. من فرز و چابک جلوی دوربین حرکت می‌کنم. به قول دکتر بزرگ‌زاده بالرینم، به قول ناهید سبزی، پروانه. تنها فیلم از روزگار حال خوب. هنوز وارد پنج سالگی ام‌اس نشدم. خوب راه می‌روم. پاهایم را تماشا می‌کنم و دستهایم را. قد و قواره‌ام را.

اینجا زمستان نود است. با بچه‌های ام‌اس‌سنتر رفته‌ایم نمایشگاه سفال. این برگها سفالی هستند. عصا را دادم به امیر و آرام ازم عکس گرفت یا برعکس. شهرزاد با لحن تند و شاکی گفت سوسن عصا را بگذار کنار خب. آنقدر گفتند که وا دادم. رفتم دنبال فیزیوتراپی و فاجعه رخ داد. همه پشت مه و بوران گم رفتند. آدمهای خوب… با همین برگهای خزان زده دور شدند. دور دور دور و همچنان شاکی.

 

4 دیدگاه روی “وارد فازش شدم انگار

  1. سلام
    فکر می کنید میشه دوباره بایستید؟ دوستی داشتم که ام اس داشت ولی خیلی سریع و در عرض کمتر از دو سال مجبور شد با واکر راه بره. از همه ما پنهان شد ولی همیشه در یادم هست و توی دلم آرزوی سلامتیش رو دارم. ممکن نیست توانایی هاتون برگرده؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.