شبه موتیفات دور دنیا در ۴ ساعت

* خیلی وقت بود که دنبال جایی بودیم که بشود عکس سرتاسری از دندان‌هایم بگیریم اما با وضعیتی که بدنم پیدا کرده امکان‌پذیر نبود. از طرفی از سال ۹۹ با تشدید بیماری و اتفاقات مختلف مثل ظهور هیولا و دردسرهایش اصلاً امکان نداشتیم که به دندان‌هایم فکر کنیم.

تا اینکه اواخر پارسال دندان نیشم شروع کرد به سوراخ شدن و هفته گذشته هم دندان کامپوزیت خالی شد و در نتیجه دیگر لازم شد حتماً برویم دندانپزشک.

*یادم افتاده بود که سال ۸۶ ۸۷، زهرای خوشگلم یک مدتی را در اتاق عمل دانشکده دندانپزشکی کار کرده بود  می‌گفت که اشخاصی که مشکلات ذهنی دارند، آنجا زیر بیهوشی‌ عمومی کارهای دندانشان را انجام می‌دهند. گفتم شاید امکانات آنجا برای تهیه عکس سرتاسری اشخاصی مثل من مهیا باشد

برادرزاده‌ام الهه چند سالی است که کارهای ارتودنسی‌اش را آنجا انجام می‌دهد برای همین سال گذشته، اسفند ازش خواستم از پزشکان آنجا بپرسد با توجه به شرایطی که من دارم می‌شود آنجا مراجعه کنیم؟ جواب مثبت بود اما وقت گرفتن برای آنجا واقعاً کار شاقی است. پارسال امیر برای دندان خودش چند باری تلاش کرد اما موفق نشد. یک روز قبف نبود یک روز نفت نبود یک روز هم فرشته عذاب نبود. رفت جای دیگر.

* هفته پیش به ذهنم خطور کرد از طریق متخصصان بیهوشی اقدام کنم تا کمک کنند قیف و نفت و فرشته یکجا جمع باشند و کار انجام شود. با خانم دکتر مسلمی صحبت کردم و از مشکل و شرایطمان گفتم. قرار شد پرس و جو کند و سه‌شنبه تماس گرفت و گفت همین الان می‌توانید نیم ساعته بروید دانشکده؟ گفتم نیم ساعت طول می‌کشد من لباس بپوشم، پس نوبت افتاد برای شنبه ساعت ۹ صبح که امروز بود.

این بار قیف و نفت و فرشته از سمت ما کمی دچار اختلال شد. چون امیر مجبور بود برای چهلم پدر خدا بیامرزش برود تهران. وقت را خانمی که قبلاً مترون بیمارستان ما بود و حالا آنجا شاغل است ترتیب داده بود و نمی‌شد عوض کرد یا عذری تراشید چون دور از ادب بود.

* مردان خانواده نمی‌شد بیایند، لذا امروز صبح همراه مادر مهدیه و الهه رفتیم دانشکده دندانپزشکی و با اینکه همه جا رمپ استاندارد بود ولی به خاطر فرسایش، بافت سیمان‌ها از بین رفته  سنگ‌ها مثل مکشفه‌ها زیبایی آفرین شده بودند. چنان ویبره‌ای را تجربه کردم که مسلمان نشنود کافر نبیند.

* سال ۹۸ در بیمارستان بهبود هر تلاشی که کردیم نشد عکس بگیریم چون پایه چوبی را زیر ویلچر من گذاشتند و امیر تنها پیشم بود. اینجا ولی ابتکار جالبی خرج کردند؛ به این صورت که الهه و همسر برادرم مرا بلند کردند و تکنسین‌ها یک بورد را گذاشتند روی دسته‌های ویلچرم و من را روی آن نشاندند. بعد الهه زیر پای من نشست و لگنم را گرفت که به جلو سر نخورم و همسر برادرم از پهلو مرا به سمت جلو نگه داشت. یک آقای مهربان خدماتی هم سمت دیگر تخته را نگه داشت و من هم با همین دست‌های ناتوان دستی دستگاه را «محکم» گرفتم و بالاخره پروژه به خوبی و خوشی انجام گرفت/شد.

* سال ۹۷ با مهدی خواهرزاده‌ام و امیر رفته بودیم پیش دندانپزشک مهدی. مهدی قبلاً به آنها اطلاع داده بود که من چون ام اس دارم و روی ویلچر هستم یک جوری وقت بدهند که اذیت نشوم. آنجا وقتی دهانم را باز کردم پزشک دیگری که در اتاق کناری بود هم آمد  دندان‌هایم را نگاه کرد و به دکتر معالجم گفت چطوری است؟ گفت نه، خوب است تمیز هستند. فهمیدم که چون ام اس دارم فکر کردند وضع دندان‌هایم افتضاح باشد به خاطر خوب مسواک نزدن.

موقع معاینه خیلی خجالت می‌کشیدم چون این اواخر خوب نمی‌توانم مسواک بزنم و دلم نمی‌خواست کسی که دهانم را معاینه می‌کند پیش خودش فکر بکند بیماری من باعث شده وضعیت دندان‌هایم افتضاح باشد. خدا را شکر به آن صورت فاجعه بار نبود. یعنی آنطور که فکر می‌کردم تعداد زیادی از دندان‌هایم درگیر هستند، فقط سه دندان مشکل‌دار دارم. از یکی از دانشجوها پرسیدم می‌شود دوباره این دندانم را کامپوزیت کنید؟ گفت نه چون تحلیل استخوان اتفاق افتاده باید کشیده شود. بعد پرسید کی کامپوزیت کرده بودید؟ وقتی گفتم ۲۰ سال پیش چشم‌هایش از حدقه زد بیرون «۲۰ سال پیش؟ پس خیلی کارش درست بوده!»

بفرمایید آقای دکتر جلیل محمدی آنها هم تایید کردند.

تا ساعت ۱۲ آنجا بودیم بقیه ماند برای یک روز دیگر که صبح خیلی زود برویم آنجا و کارها روی دندان‌هایم انجام بشود.

* در طی این چند سالی که ریتوکسی‌مب تزریق می‌کنم گاهی حسی مثل زخم‌های ریز در دهانم دارم، ولی وقتی به امیر ‌می‌گفتم و نگاه می‌کرد می‌گفت چیزی مشخص نیست. اما امروز آنجا در معاینه گفتند که لثه‌هایم نیاز به یک سری درمان دارد به خاطر همان تزریق و حس من درست بوده.

* الان به قدری خسته هستم که انگار همه کره زمین را پای پیاده دور زدم فکر نمی‌کنم تا هفته دیگر بدنم آماده یک سفر دور دنیای دیگر بشود.

* راستی بهزیستی گفت دیگر با دانشکده دندانپزشکی قرارداد ندارند، لذا کاری از دستشان بر نمی‌آید که مرا به آنجا معرفی کنند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.