ذهنمان حمّال خاطرات است. بوها، صداها، رنگها، زنگها … حتی آیکونها. اولینبار بعد از این همه سال احمدرضا بود که زیر یکی از پستها ـ نمیدانم کِی ـ نوشتش. بعد از چند ماه هم دوستی که یادم نیست کی بود و قرار شد در موردش بنویسم. نوشتن در مورد نشانهای از نشانهها که در چشم…Continue reading یانارام آغلارام*
ماه: آذر ۱۳۹۳
بن فولاد
خانهی قبلی که بودیم توی ساختمان روبرویمان پسربچهای بود که تازه تازه داشت زبان باز میکرد. میرفت روی میز ناهارخوریشان و میایستاد پشت میلههای پنجره و توی کوچهی خلوت صدا رها میکرد. مینشستم که روی مبل زیر پنجره میشنیدم. یکیدو بار سر پروژهاش غافلگیرش کردم که بهت زده نگاهم کرد و ساکت شد. بعدش به…Continue reading بن فولاد
شرحه شرحه
مادر امیر زنگ زده بودند که چه کردهای؟ منظورشان بافتنی بود. یک بافتنی شروع کرده بودند که کامواش نازک بود و از بس عادت داشتند به فرتی بالا رفتنِ کامواهای کلفتتر، گذاشتد کنار و باز از آن کاموا گرفتند که دولا کنند و ببافند دیده بودند نخیر! نمیشود. زنگ زده بودند شرح ماوقع کنند و…Continue reading شرحه شرحه
پخش خانگی فیلم فرشتهها با هم میآیند
فیلم سینمایی «فرشتهها با هم میآیند» را تماشا کردیم. انتظاری را که داشتم بر آورده نکرد. میتوانم این فیلم را بگذارم در لیست «بنجلهای شرقی» و خیال خودم را راحت کنم. فیلم، روایتِ زندگی زوج بسیار جوانی است غریب در شهر تهران که مرد خانواده طلبهای است که بعد از کلاس و درس و بحث…Continue reading پخش خانگی فیلم فرشتهها با هم میآیند
این عزیزان را که بینی در قیام و در قعود*
چند ساعتی است که زن و شوهری در یکی از واحدهای نمیدام کدام طبقه دارند سر و صدا میکنند. توی این آپارتمانهای چند طبقه چندین واحدی من بالا و پایین و چپ و راست را گم میکنم. اول صدای جیغ وحشتکردهی زنی آمد بعد انگار دست بزند و هورا بکشد. شاید هم داشته سیلی میخورده.…Continue reading این عزیزان را که بینی در قیام و در قعود*