امروز بعد از ماهها رفتم بیرون. هنوز تصویر فضایی درستی از خانه در کل عمارت ندارم. گربه کوچولو را هم دیدم در پارکینگ. خیلی گرسنه بود ولی چون دیرمان شده بود نشد برایش کاری بکنیم. صبح هشت وقت تزریق ریتوکسیمب داشتم. دوباره جای بخش عوض شده بود اما گویا اینبار آخرین بار است. جای تمیز…Continue reading یازده تا
برچسب: بیمارستان
اسرائیلیون
اوایل اغتشاشات که شروین آهنگ ساخت، بچهها تصاویر دیگری روی آهنگ سوار کردند. آن را استوری کرده بودم. با منیر، یکی از همکاران سابقم در بخش اداری داشتم درباره استوریاش حرف میزدم که این متنی که برایش کف میزنی کلیدواژههای نابودی ایران دارد. گفت بهتر که این خراب شده نابود شود یک ایران دیگر ساخته…Continue reading اسرائیلیون
دست بینمک جمهوری اسلامی ایران
رامون صیاد سنگر تکنسین بیهوشی بیمارستان امام خمینی ارومیه بود. خوب به خاطر دارم که چقدر عزیز کرده بود و رؤسای دو بخش جراحی عمومی و کلیه چطور سر داشتنش رقابت میکردند. وقتی فهمیدم مسیحی است گفتم من انجیل برنابا را خواندهام گفت تحریف شده است. بعد تعریف کرد که پسوند اسمش اشاره به روستای…Continue reading دست بینمک جمهوری اسلامی ایران
روزگاران را چه شد؟
مریم، بیا برای این عکس قصه بگوییم. قصه دختر پر حرفی که دوستت داشت. بسیار لاغرم پس مال وقتی است که هادی رفته. وقتی با تو شیفتم زیاد حرف میزنم. تپلی مهربان. احتمالش زیاد است که فردا صبحش پیاده برگردیم خانه. شاید برف بگیرد فردا. اولش نمنم. بزنیم از هفده شهریور برویم تا کوچهباغ. تو…Continue reading روزگاران را چه شد؟
نه تا
آقایی آمد داخل و ویلچر خواست تا مادرش را بیاورد. ویلچر نبود، خواهرشان دیروز مادر را با ویلچر آنجا برده و پس نیاورده بود. چشم مرد به ویلچر من افتاد گفت ایناها. گفتند شخصی است. برادر مرد وارد شد که کجایی؟ گفت ویلچر نیست. برادر اشاره کرد به ویلچر من، مرد گفت شخصی است. مرد…Continue reading نه تا
که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما
دیشب گریه کردم. قبلش یک استوری از یکی از همکاران دیدم که آن هم استوری شخص دیگری بود. شخص دیگر آقای دکتری بود ظاهراً که برای پایان تحصیلش کلیپ ساخته بود و زیرش نوشته بود با تشکر از استاد گرانقدر فلانی. فلانی یکی از دو به همزنترین آدمها، کمسواد و آنهایی که در کارشان کم…Continue reading که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما
من همانم که کسی یاد مرا یاد نکرد
بچهها از عروسی برمیگشتند. گفتند خانم باقری دخترش را شوهر داده. مرا دعوت نکرده بود. خیلی ناراحت شدم.