هشت تا

بیمارستان شهریار باز هم جای بخش شیمی‌درمانی را عوض کرده بود. این‌بار نزدیک ورودی ساختمان، به گمانم نگهبانی یا چیزی شبیه به آن را داده بودند به شیمی‌درمانی. ورودی باریک که با یک جاکفشی که اصولاً دیگر کارایی نداشت، باریکتر شده بود. در را به سختی باز کردیم تا با ویلچیر رد شویم. پایین در…Continue reading هشت تا

به خواب هم نشود مهمان، چه جای وصال

خانم شاملی یکی از کمک‌بهیارهای اتاق عمل ما بود که وقتی من رفتم بخش اداری، بیمار شد. دوستان مراعاتم کردند و اصل ناخوشی‌اش را نگفتند و من وقتی فهمیدم که دیگر خیلی دیر شده بود و تنها اندازه چند جمله تلفنی حالش را پرسیدم و گریه امانم نداد. عزیز نازنین سریع ترکمان کرد… بعد رفتنش…Continue reading به خواب هم نشود مهمان، چه جای وصال

پریشانی

دیروز بعد از ظهر خواب اتاق عمل را می‌دیدم و بالطبع اتاق عمل قدیمی. در اتاق استراحت تنها بودم و درها بسته بود و من غمگین بودم. صدای گفتگوهایی از پشت دیوارها می‌آمد، دوست نداشتم مرا با بیماری‌ام به خاطر بیاورند. بعد خانم آقایی بود. کلی رژ لب‌ خوشرنگ داشت. گفتم اجازه بدهد من ببینم‌شان…Continue reading پریشانی

تعلیمات دینی ۲

در یکی از کتاب‌های درسی بود که نوشته بود حضرت محمد (ص) کارهایش را خودش انجام می‌داد و به کسی واگذار نمی‌کرد. این مثل شهد ریخت به جانم و در بدترین شرایط جسمی هم سعی می‌کردم کارهای شخصی‌ام را خودم انجام دهم. حتی در بیمارستان شنیده بودم دخترها که کمردرد داشتند تخت عمل را می‌گفتند…Continue reading تعلیمات دینی ۲

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

در نوشنه‌های قدیمی، یک جایی، یک روز جمعه‌ای من غذا می‌پزم برای مادر. سال ۸۸ است. بیمارستان اذیتم می‌کند. خسته و ناتوانم. برای مادر تالیاتلی می‌پزم. انگار دارم فیلمی قدیمی تماشا می‌کنم از بس ریز به ریز نوشته‌ام. یادم می‌افتد چطور آشپزی می‌کردم. چطور چرخ‌کرده را می‌پختم. چطور تالیاتلی محبوب مادر را پختم. چطور غمگین…Continue reading دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

جاریه

یک صندلی چرخان مشکی در اتاق عمل بیمارستان الزهرای تبریز هست که گوشه چپ پشتی‌اش با نخ بخیه دوخته شده است. آن را من دوخته‌ام. شاید نزدیک بیست سال پیش. از اتاقی رد می‌شدم که دیدم پشتی صندلی را عمداً پاره کرده‌اند. به کسی چیزی نگفتم. یک نخ بخیه استفاده نشده برداشتم و با حوصله…Continue reading جاریه