از وقتی آمدم تبریز و مادر زنده بود، چهارشنبهها که تنها بودیم مهدیه میآمد پیش ما. یعنی پنجشنبهای که تنها مانده بودیم به هانیه زنگ زدم گفتم پنجشنبهها میآیی پیش ما بمانی بهت پول بدهم؟ گفت میآیم. بعد مهدیه زنگ زد گفت میشود من هم بیایم؟ گفتم تو هم چهارشنبهها بیا. قرار پول گذاشتم چون…Continue reading هنرکده ناچاری
برچسب: تبریز
یکی
در یکی از جلسات ریتوکسیمب، مرد جوانی در اتاق خانمها دراز کشیده بود. اسمش علی بود. خانم پرستار علیآقا صدایش میکرد. گفت علیآقا رویت را بکن آنور من به حاج خانم آمپول بزنم. علیآقا گفت دارم جومونگ میبینم نگاه نمیکنم، ولی رویش را چرخاند سمت پنجره. با خودم گفتم یعنی هنوز کسی جومونگ میبیند؟ آن…Continue reading یکی
من درگیر ماهها هستم
بیست سال پیش هم خشکسالی بود تا که آذر برف بارید. (+)
امالعجایب
یک شب پاییزی، یک راننده تاکسی برای زنش تعریف کرد که دو تا خانم در مرکز شهر دربست سوار شدند به سمت شرقیتر تبریز، یکی پیاده شد و دیگری همان مسیر را برگشت به سمت غربیتر شهر و کرایه را پرداخت. و هر دو با تعجب خندیده بودند. دومی من بودم و اولی بسیار زخم…Continue reading امالعجایب
زندگی با چشمان بسته
تهران که بودیم فکر میکردم اگر تبریز بودم حالم بدتر نمیشد. پاهایم را از دست نمیدادم. دور و برم شلوغ بود و کمک میکردند دوباره سر پا بشوم. سر وقت میرفتم پیش دکترم، با کمک خانواده میرفتم استخر و هر جور شده جلوی این اتفاق تلخ را میگرفتیم. اما از وقتی آمدم تبریز، آن تنهاییهای…Continue reading زندگی با چشمان بسته
وقتِ بدحالیِ ما فاصله را حفظ بکن*
عکس را آذر ۸۰ گرفتیم. آنکه ظاهراً زمین خورده «مانی» است، از مالزی. آن روز بعد از سه فصل خشکسالی ناگهان برف بارید، من و سیب، مانی را روی برف سرازیری حیاط سُراندهایم. آنکه آنطور میخندد جز من چه کسی میتواند باشد؟ میتوانم برای پیکسل به پیکسل این عکس بیکیفیت ساعتها حرف بزنم، وقتی…Continue reading وقتِ بدحالیِ ما فاصله را حفظ بکن*
تهران من حراج
دو تا از دنبالکننده-شوندههایم در اینستاگرام _ بازی کثیفی است، اینکه همه از دم در فیسبوک »دوست» بودند و اینجا فقط «دنبالهرو» _ آخرین شات از شهری که ترکش میکردند را منتشر کردند. من از تهرانی که ترک کردم عکسی نکرفتم. تهران هرگز با من مهربان نبود، عاشقانههایم را میدزدد. شادیهایم را تلخ میکند. از…Continue reading تهران من حراج