پیرو پیوند پیوست یا هر چه ۵

خب. این دقیقاً همان حس درونی است که وقتی ضجه مویه می‌زنم (+) درونم نهیب می‌زند: «خداوند در قرآن می‌فرماید که نعمتی را تغییر نمی‌دهد مگر آن که خودت آن را تغییر بدهی. امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام می‌فرماید: دَواتُکَ فیک و داتُک منک. «منک » یعنی از خودت بر سرت آمده. تو ببین چه کردی…Continue reading پیرو پیوند پیوست یا هر چه ۵

ای مجلسیان راه خرابات کدام است*

امروز بیست و هشتم اسفند بود اصلاً باورم نمی‌شود که امسال بالاخره تمام شد امسال سال پر رنج و زحمتی برای من بود و اندوه. هرچه بود گذشت و تمام شد مثل همه این ۴۵ سالی که گذشتند و تمام شدند. یک روز مانده به پایان سال. اگر بگویم آرزو داشتم تمام شدن امسال را…Continue reading ای مجلسیان راه خرابات کدام است*

ام‌اس است دیگر!

روز پنجم که دیگه هیچ درمانی جواب نداد به سفارش دکتر عمومی که قبلاً در خانه ویزیتم کرده بود حدود ظهر با ۱۱۵ تماس گرفتیم تا به دلیل جواب ندادن به درمان ابتدایی مرا به بیمارستان منتقل کنند کادر اورژانس قند خونم را چک کردند که ۶۸ بود بنابراین یک ؤیال دکستروز سریع تزریق کردند.…Continue reading ام‌اس است دیگر!

زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار*

پریشب در همان بی‌حالی بی‌رمقی که صدا هم نداشتم دیگر، در مسیر اورژانس بیمارستان سینای تبریز به قسمت عکسبرداری یک لحظه از میان شانه‌ها چشمم به ریسه‌های پرچم و تزیینات دهه فجر افتاد. خیلی حس خوبی بود. قبلش که بیمارستان عالی نسب بودیم ندیدم چیزی. حتی از رسیدن و سپری شدن دهه مبارک فجر هم…Continue reading زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار*

قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ

امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند: «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً؛ [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَهٍ، فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.» سخاوت آن است که ابتدایى (و بدون درخواست) باشد، اما آنچه در برابر تقاضا داده مى‌شود یا از روى «حیا» است و یا براى فرار از «مذمّت». نهج البلاغه، حکمت۵۳   حساب کنید خداوند متعال چه…Continue reading قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ

وقتی فشارم پایین است نهایت این است که خوابم می‌برد و بمیرم هم چیزی متوجه نمی‌شوم. احتمالاً امیر هم متوجه نشود. اما فشار بالا دردناک است. به گمانم کسانی که با سکته می‌میرند ساعات طولانی درد تحمل می‌کنند. خودم بی‌درد می‌پسندم ولی سلطان شمایی. هر چه شما نوشتی می‌گذارم روی چشم.

با من سخن بگو

آن شبی که خیلی حالم بد بود خیلی جلوی خودم را گرفتم که مارتین را صدا نزنم. فقط زمزمه می‌کردم «تو چسان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟» خیلی شب سختی بود. می‌ترسیدم تنها بمانم. امیر برای تهیه چیزی باید می‌رفت بیرون، چشمهایم خیس می‌شد. تنهایی مردن چطوری است؟ کسی در من می‌گفت امیر کنارت باشد…Continue reading با من سخن بگو