با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود

صبح زنگ زدم منزل خواهرم، علیرضا برداشت. بعد از قربان صدقه و تاپ تاپ قلب، پرسیدم پاهای آبابا هنوز ورم دارد؟ گفت بله. گفتم بهش بگو آبابا برو دکتر. مکث کرده می‌گوید آبابا خاله می‌گوید برو دکتر. حاجی می‌گوید چهارشنبه می‌روم. می‌گویم آفرین! علیرضا به آبابا بگو آفرین. بیشتر مکث می‌کند بعد خطاب به مادرش…Continue reading با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود

حق توحید حق

«آفریننده با خود آفریده‌ها بر آنان در عرصه عقول تجلّی‌ کرد، و با دیدنی‌ بودن مخلوقات قطعی‌ است که آفریننده را نتوان دید.‌»‌ خطبه طولانی ۲۲۸ نهج‌البلاغه در توحید حق است. بسیار هم دشوار که سه‌ باری که خواندم به نیمه خطبه هم نرسیدم. هر جمله دشوار است در عین اینکه ساده به نظر می‌رسد. انتخاب…Continue reading حق توحید حق

وقتی تیک و ضربدر یاد گرفتی

داشتم با سیب صحبت می‌کردم خندید. علیرضا داشت نقاشی دایناسور می‌کشید، استخوان هم داخل بدنش می‌کشید. کمی بعد آمد گفت مامان می‌دانی این ضربدر یعنی چه؟ یعنی زمان دایناسورها تمام شده. این هم یعنی زمان انسانها شروع شده. ‌  علامه بهمنی فقط توئی علیرضا. فقط تو!‌ ماها ادایش را در می‌آوریم. شما فقط خطوط را…Continue reading وقتی تیک و ضربدر یاد گرفتی

برادران گریم

به زهرا می‌گفتم توی زیرزمین زندانی‌ات می‌کنم. گفت شما زیرزمین ندارید. گفتم شبها توی اتاق در زیرزمین ظاهر می‌شود از پله‌هایش که بروی پایین زیرزمین پیداست. پر از موش و سوسک و عقرب. گفت در نیست آنجا. گفتم کمد را که جابه‌جا کنی شبها در ظاهر می‌شود. علیرضا گفت بله من می‌دانم خاله کجا را…Continue reading برادران گریم

خم ابروی‌شان

۱- به علیرضا گفتم کچل شدم؟ گفت کچل نیستی خاله، فقط موهایت را زیاد کوتاه کردی. ۲- آمد روی تخت کنارم نشست. دست کشیدم به صورتش و چانه‌اش و موهایش را مرتب کردم و تعریف کردم کوچولو که بود اینطوری نازش می‌کردم. گفت من چی می‌گفتم؟ بعد خودش از لای خاطره دیگری که قبلاً تعریف…Continue reading خم ابروی‌شان