محیً محیا

ده دقیقه دیر کرده بود. یعنی اگر درست‌تر بنویسم، من یادم رفته بود که از اول مهر قرارمان این بود که او هر روز ده دقیقه دیرتر بیاید دنبال‌م. من یادم رفته بود و بعد از اینکه کارت زدم، یادم افتاد ولی زیاد هم بد نشد. آزاده و وجیهه و صدیقه را دیدم و کمی…Continue reading محیً محیا

چند سال طول کشیده بود؟

روز بعد، هیچ رفتار نامتعادلی از طاهره ندیدم. مثل همیشه هر سه تایی نشستیم پشت نیمکت. زنگ تفریح اول و دوم را هم با هم توی حیاط گشتیم و حرف زدیم و دور درخت‌های بید حیاط مدرسه چرخیدیم و طاهره از عروسی‌ قریب‌الوقوع اشرف گفت و من سعی کردم اشرف را در لباس عروسی‌اش با…Continue reading چند سال طول کشیده بود؟

زیر دندان سگ!

نمی شود به‌اشان فکر نکرد. همین‌طور که نشسته‌ای و از شیشه‌ی ماشین بیرون را تماشا می‌کنی، مثل مهمان‌های ناخوانده صف می‌شوند جلوی چشم‌هایت. حتی لامصب‌ها لباس عوض می‌کنند. بزرگ می‌شوند. یعنی داری به پاراگرافی از کتابی که همین الان خوانده‌ای فکر می‌کنی و اصلاً در پی این نیستی که به دختر کوچولوی طاهره فکر کنی…Continue reading زیر دندان سگ!

خروس قندی!

با سیب و تسبیح و هانیه و مریم رفته بودیم تماشای «خروس جنگی». البته پیشنهاد «بر و بچ» بود! وگرنه اینجانب کجا، خروس قندی کجا! القصه، موقع برگشتن همه سوار یک تاکسی شدیم. وسط راه سیب و تسبیح جلوی مسجدی پیاده شدند. راننده کمی مردّد ماند. بعد مستأصل حرکت کرد. گفت «حالا بزرگ‌تر شما پیاده…Continue reading خروس قندی!

مخمل آبی‌ی آسمان مدینه

* « جای خالی یک واژه که تو از زندگی من برداشته‌ای مرا به دویدن واداشته …» شهرام شیدایی/ خندیدن در خانه‌ای که می‌سوخت ** دل‌م برای آسمان آبی‌ی یک‌دست مدینه تنگ شده است … برای آن گنبد سبز که به یکباره نمودار می‌شد … برای آن صدای دلنشین امام جماعت مسجد‌النبی(ص) که روح‌م را…Continue reading مخمل آبی‌ی آسمان مدینه

فصل پنجم

  ۱)   ــ ابوالفضل … کجایی؟! … ابوالفضل بیا … بیا اینجا، ابوالفضل؟! ــ از کتامین بدم میاد … ــ ابوالفضل؟! به‌م خونه بده، بچه بده، … ابوالفضل به برادرم هم خونه بده، به خواهرم هم … ابوالفضل من بچه می‌خوام آخه … ــ بس کن خانوم! یکی کنارت هست که از داد و…Continue reading فصل پنجم

حجاب خودش

چند روز پیش می خواستم سوار تاکسی بشم، در صندلی عقب ماشین یه آقایی بود با یه خانمی، تا خواستم در تاکسی را باز کنم خانم محترم در حالیکه سرتا پا سیاهپوش بود و روبنده ی بلندی هم انداخته بود و جز دستان سفید و ململی اش دیده نمی شدند پیاده شدند و بعد از…Continue reading حجاب خودش