خدایی که لطیف است

–  وقتی‌ ذِعْلِب یَمانی‌ از حضرت پرسید: یا امیرالمؤمنین، آیا پروردگارت را دیده‌ای‌؟ فرمود: آیا چیزی‌ را که نمی‌‌بینم می‌‌پرستم؟ ذعلب گفت: چگونه او را دیده‌ای‌؟ حضرت فرمود: دیده‌ها او را آشکار نبینند، اما دلها به حقیقت‌های‌ ایمان او را درک کنند. به اشیاء نزدیک است بدون مماس بودن با آنها، و دور است از اشیاء بدون…Continue reading خدایی که لطیف است

تفقه و تعقل دو بال هستند برای ایمان انسان

کوچکتران شما باید به بزرگتران اقتدا کنند، و بزرگترهای‌ شما باید به کوچکترها مهربان باشند. همچون ستمکاران دوره جاهلیت نباشید که نه دنبال فهم دین بودند، و نه برای‌ شناخت خداوند تعقّل می‌‌کردند، مَثَل مردم جاهلیت چون تخمی‌ است که در محل تخم‌گذاری‌ شترمرغان پیدا شود، شکستنش گناه است، و وانهادنش باعث بیرون آمدن جوجه زیان رسان (زیرا ممکن است تخم…Continue reading تفقه و تعقل دو بال هستند برای ایمان انسان

در خدمت و خیانت ترجمه ۱: کلــمه الله

دیروز از جستجوی کهن‌ترین پایتخت جهان– دمشق زیبا– رسیدم به باغ عدن و بوش نقاش هلندی دستم بگرفت رساندم به آراسموس بزرگ. این قسمت مقاله جالب بود که گفتم با شما شریک شوم: «در نهایت، متن یونانی تصحیح شده، به همراه ترجمهٔ لاتین تازه‌ای از آن (که جایگزین ترجمهٔ مغلوط جروم شده بود) و حواشی…Continue reading در خدمت و خیانت ترجمه ۱: کلــمه الله

ما تو مریخ میخ نداریم*

یعنی من از دوشنبه ننوشتم؟ ننوشتم که بوی بهمن چیست؟ که بهمن بوی حکومت‌نظامی می‌دهد، بوی لیلان خانم؟ ننوشتم که رفتم «بن فولاد»(+) را دیدم؟ که خجالت زده جلوی درشان ایستادیم بیاید طفلکم مثل بند انگشتی میان در و لنگ‌های دراز پدرش بماند با خیار پوست‌کنده‌ای در دستش و زل بزند به امیر و من…Continue reading ما تو مریخ میخ نداریم*

از خِشت‌بینی ‌ها

«… همیشه جان فدا بوده‌ایم ما. شمشیر حمله همیشه اول سینه‌ی ما را می‌شکافته. اما بار که بار می‌شده هر کس می‌رفته می‌نشسته بالای تخت خودش و ما می‌مانده‌ایم با این چهار تا بز و بیابان‌های بی‌بار،… بگیری که همیشه بار شکم این مملکت بوده‌ایم. آذوقه! خورده شده‌ایم. همان چُفُلکی که زمستان‌ها جلوی بز می‌ریزند تا از تنگسالی…Continue reading از خِشت‌بینی ‌ها

ماهِ تلخ!

بهانه‌اش، دیدنِ تابلویی بود که سال ۸۱ برای ازدواج آزاده و علی برایشان کشیده بودم و این‌بار که با امیر مهمان‌شان بودیم، دیدیم‌اش. بعد هم که نشسته بودم به مرتب کردنِ کتابخانه‌ای که مانده است تبریز و با من نیامده تهران، آن همه طرح سیاه قلم تابلوهایی که دیگر دستِ من نیستند و هر کدام…Continue reading ماهِ تلخ!