خانه پدری مادری

در سه ماه اخیر یعنی مهر تا آذر، دو بار خواب خانه پدری را دیدم. در اولی از حیاط وارد خانه شدم و زاویه دوربین از داخل بود. شب بود و همه خانه بودند من بلوز پشمی صورتی تنم بود که سیب و تسبیح یکبار عیدی برایم گرفته بودند. داخل شدم در حیاط را بستم…Continue reading خانه پدری مادری

شب دهم

عدل جلوی کوچه‌مان ایستگاه اتوبوس است و حوالی شش‌ونیم صبح صدای دلچسب اتوبوسی که می‌ایستد مرا می‌برد به سال‌های دور. اینجا یک ایستگاه بالاتر از ایستگاه نزدیک خانه پدری است. از سال هفتاد و نه که استخدام شدم، برای رفتن به بیمارستان دستم آمده بود که دقیق شش‌ونیم برسم به ایستگاه. چند دقیقه دیرتر یعنی…Continue reading شب دهم

چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار؟

دیروز عصر همسر داداش کوچیکه آمد اینجا، بسیار پریشان. رفته بودند خانه پدری که پرده‌اش را که جا مانده بود بردارد. با صحنه بدی آنجا روبرو شده بودند که توصیف فضای کمرشکن خواب چند شب قبلم بود. روح خانه آزرده است از ما و روح مادر آزرده‌تر، بس که عاشق آن خانه بود و هست…Continue reading چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار؟

دل می‌رود ز دستم، صاحبدلان خدا را

نیمه‌های شب بیدار شدم صدای فریادهای زن و مردی از یکی از طبقات بلند بود. زن به سختی حرف می‌زد گویا که گلویش تحت فشار باشد. گفتم امیر بیداری؟ امیر هم بیدار بود. گوش سپردیم اما با اینکه زن سعی می‌کرد فریاد بزند، جملاتش نامفهوم بود. دعوای طولانی بود. صدای اذان از مساجد بلند شد…Continue reading دل می‌رود ز دستم، صاحبدلان خدا را

بگو خیال تو شب‌ها کمی به رحم آید*

   از رسیدن شب و خواب دیدن می‌ترسم. دیشب خواب دیدم در دو دنیای موازی‌ام، اما در یکی سنم کمتر است و از طرفی خودم راوی اتفاقات آن دو سوسنم. در دنیایی دیگر اما محیط بر آن دو. صبح خواب دیدم در خانه پدری هستم. من توی اتاق نشیمنم و سیب؛ دختر خواهرم توی حیاط.…Continue reading بگو خیال تو شب‌ها کمی به رحم آید*

آبان زمین می‌لرزد

  دیروز ساعت پنج و نیم صبح بیدار شدم از اضطراب خوابی که بعد از بی‌خوابی دندان‌دردی که با هیچ مسکنی آرام نمی‌شد، دیدم. خواب دیدم زلزله آمد و دیوارهای خانه‌ام که هم خانه ما بود و هم خانه پدری‌طور شروع کرد به فرو ریختن و بعد زمین دیوانه‌وار لرزید و من در حالی‌که کنار…Continue reading آبان زمین می‌لرزد

جنگ ناگهانی بود

  قبلش ساعت یازده و ده، دوازده دقیقه بود که بیدار شدم و از ذهنم گذشت پرستاران، ولی به خاطر همان دوازده دقیقه بی‌خیالش شدم. بعد ساعت دوازده بیدار شدم، بعد از اینکه گلوله خوردم. در خانه نشسته بودیم که بمباران شد. دویدیم توی حیاط. سمت دستشویی حمام کاملاً فرو ریخته بود و همان موقع…Continue reading جنگ ناگهانی بود