کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

(روی عکس بزنید اصل کاری است) چرا هنوز می‌ترسم بنویسم؟ از کی ملاحظه‌گر شدم؟ بهانه‌جو؟ تنبل؟ از نوشتن می‌ترسم چون کسانی اینجا را می‌خوانند که منتظرند شاد شوند؟خب بشوند. دارم می‌شوم مثل نسیم. گیر کرده‌ام و سوال سوال که لحظاتم را به بند کشیدند. مثل نسیم مدام نهاد و گزاره عوض می‌کنم، اما و اگر…Continue reading کسی که بی محابا دل ببندد کم مقصر نیست*

مرا از این همه سرما ببـر قشلاق آغوشت *

رامبد جوان گفت به نظرش کسانی‌که رویا ندارند ول معطلند. فکر کردم به رویا. به چیزی یا چیزهایی که دلم بخواهد. یادم آمد مدتهاست به چیزی یا چیزهایی فکر نکردم و دلم نخواسته. رویایی ندارم و یک‌جور خاصی، وقتی هم چیزی دیدم و دلم خواسته عقل با توجیهی کاملاً علمی رأیم را زده و گذاشتمش…Continue reading مرا از این همه سرما ببـر قشلاق آغوشت *

حسنی جمعه به مکتب می‌رفت

راننده‌ی ونی که مردم را از دم پارکینگ می‌رسانی دم باغ پرندگان نمی‌دانم پیش خودت چی فکر کردی که نگذاشتی همان‌جا که گل و گشاد بود و طبعاً امیر راحت‌تر می‌توانست مرا بلند کند بگذارد روی صندلی جلو، نگذاشتی ما سوار شویم و خیلی مسئولانه ده بیست متر رفتی جلوتر کنار جدول پارک کردی می‌دانی…Continue reading حسنی جمعه به مکتب می‌رفت

اَلمُومِنُ مِرآهُ المُومِنُ

*خستگی، خسته شدن، یک اصطلاح حیاتی در زندگی بیماران ام‌اسی است. این خسته شدن، با خسته شدن آدم‌های سالم از زمین تا عرش خدا فرق دارد؛ وقتی یک ام‌اسی می‌گوید خسته‌ام، یعنی کنترلی بر اعضا و جوارحم ندارم. یعنی توانایی نفس کشیدن هم ندارم. یعنی به سرعت باید در یک محیط خنک، دراز کشیده و تجدید قوا کنم. البته…Continue reading اَلمُومِنُ مِرآهُ المُومِنُ

تو جان دردمندم را همه قوتی

می‌دانی عزیزم؟ هیچ چیزی برای من ارزشمندتر از حضور تو نیست. اما، دیروز وقتی در جواب سوال دکتر عبوس و از دماغ ِ فیل افتاده‌ نازنینم که به جعبه‌ شیرینی نگاه می‌کرد که به چه مناسبتی است؟ گفتم ازدواج کرده‌ام، چشم‌هایش از شوق درست شبیه چشم‌های تو شد و لبخندش به جانم نشست و تماشای…Continue reading تو جان دردمندم را همه قوتی

پنجره‌ها همیشه آبی هستند

می‌دانی؟ خیلی بد است که وقتی، زمانی، دوره‌ای از زندگی‌ات که هنوز سرت داغ است و دماغت پُر از باد غرور سرزندگی، یک‌هو، یک سحرگاه داغ خرداد ماه از خواب بیدار شوی و حس کنی چیزی در تو تغییر کرده است. حسش کنی. ولی باورش نکنی. انکارش کنی. بترسی از باورش. از حضورش. بترسی چون…Continue reading پنجره‌ها همیشه آبی هستند

یک گوشه‌ دنج دنج!

بالاخره یک گوشه‌ دنجی پیدا می‌شود. پیدا می‌کنیم. اگر هم نشد، هر جایی که شد، هر جایی که خستگی امانم را برید، به نفس نفس که افتادم و رنگ لب‌هایم، همرنگ پوست صورتم که [پریده است،] شد. یک گوشه‌ای، کنار دیواری، زیر برآمدگی‌ طبقات فوقانی‌ ساختمانی، یا حتی به بهانه‌ تماشای ویترین مغازه‌ای هم که…Continue reading یک گوشه‌ دنج دنج!