بهشت من همین دقیقه‌ها، همین جاست

به زهرا انوشه می‌گفتم نوشته‌های دور را دارم می‌خوانم، و از این همه علاقه به بحث که داشتم در عجبم. نوشته‌های طولانی و گاهی دنباله‌دار برای جواب دادن به یک شبهه یا شیطنت. زهرا می‌گوید همان‌ها را دوست داشته. می‌گوید «جذابیت» تو در همین بحثهای مستدل بود که طرف را «فیتیله پیچ» می‌کرد. می‌گوید یکی…Continue reading بهشت من همین دقیقه‌ها، همین جاست

قلمی دارم من

« همیشه هم جا ماندن بد نیست. مثل آن مردی که خرس توی گوش‌ش گفت دوست خوبی برای خودت انتخاب نکرده‌ای رفیق!!! تو از درخت خوب بالا می‌روی و من تاب بوی پوزه‌ی خرس را دارم!!» من از کجا به ذهنم رسیده این را بنویسم؟ (+)

قرار است بیاید خانه ما

دیروز ظهر کسی در واتس‌آپ پیام داد می‌دانی من کی‌هستم؟ صفحه قفل بود و لذا اسمش را نمایش می‌داد که فرزانه بود. من برای فروش کافوهایم آگهی دادم و فکر کردم شاید کسی از آگهی شماره‌م را برداشته است. در مخاطبین وبلاگم فرزانه داشتم ولی به او گفتم من فقط دو فرزانه می‌شناسم (چون با…Continue reading قرار است بیاید خانه ما

دردانه دزدانه به خوابم می‌آیی؟

بالاخره یک اتوبوس پیدا کردیم که من برگردم خانه. فاطمه حقوردیان با یکی از همکارانم آمدند جلوی در بسته اتوبوس و گفتند تو دزدی و ما دیشب رفتیم اتاقت و هر چی از فاطمه دزدیدی را برداشتیم. فاطمه موهایش را سیاه سیاه کرده بود و بلند بودند و خیلی صاف – کراتینه؟ و یکی یکی…Continue reading دردانه دزدانه به خوابم می‌آیی؟

روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه‌ای

  پریروز به چند تایی از دوستانم از واتس‌اپ زنگ زدم، تصویری البته. به آیدا هم. مادر جانش برداشت و گفت شما کی هستید؟ گفتم سوسنم، دوست آیدا. نشناخت. خب حق داشته. اگر دوستم بود درباره من با خانواده صحبت می‌کرد و آنها مرا می‌شناختند همانقدر که من درباره آیدا حتی با همکارم صحبت می‌کردم…Continue reading روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه‌ای