از میلهای نشکفته

مهدیه در مدرسه نزدیک خانه‌شان کارورزی می‌رود و دو دانش‌آموز پایه اول بامزه دارد. گاهی کارها و ویژگی‌هایشان را برایم تعریف می‌کند و هر بار می‌گویم یک جایی اینها را بنویس. توی دفتری وبلاگی کانالی. می‌گوید تو بنویس. من تعریف می‌کنم تو بنویس. خیلی عجیب است که میل نوشتن در هیچکدام از برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌هایم…Continue reading از میلهای نشکفته

دستم باران عاااااااا*

‌بعد از نزدیک هشت نه سال دیشب به دخترها گفتم به جای فیلم‌های بنجل، فیلم خوب ببینیم. از هانکه، فانی گیمز را. دیروز دخترها عمه پارتی داشتند بعد از ماههای زیاد و امروز سیب و تسبیح با اطفال مهمانم بودند.‌ رحمت فراوان و برکت بر خانه مهمان‌پذیر. ‌   * تیتراژ سمت خدا را ریختند…Continue reading دستم باران عاااااااا*

خانه پدری مادری

در سه ماه اخیر یعنی مهر تا آذر، دو بار خواب خانه پدری را دیدم. در اولی از حیاط وارد خانه شدم و زاویه دوربین از داخل بود. شب بود و همه خانه بودند من بلوز پشمی صورتی تنم بود که سیب و تسبیح یکبار عیدی برایم گرفته بودند. داخل شدم در حیاط را بستم…Continue reading خانه پدری مادری

بوسه کم است برایش والله

سیب می‌گفت خانم همسایه آمده بود خانه ما. همیشه قسم آیه می‌دهد که پذیرایی لازم نیست و بلند شوم ناراحت می‌شود. سیب هم پذیرایی نکرده و نشستند به صحبت. علیرضا آمده گفته مامان پاشو میوه بیاور. دوباره آمده آرام گفته مامان بلند شو پذیرایی کن. سیب گفته خانم همسایه دوست ندارد بلند شوم برای پذیرایی.…Continue reading بوسه کم است برایش والله

از برکات

به سیب می‌گفتم بسیار شاکرم و خوشحال که در چنین برهه‌ای زیستم. همیشه برایم مبهم بود چطور بعد از رفتن پیامبر اعظم (ص) مردم دچار لغزش شدند تا فتنه‌های زمان امیرالمؤمنین (ع) و نهایتاً کربلا پیش آمد؟ حالا با پوست و گوشت و استخوانم درک کردم و دیدم سینه‌زن‌ها و روضه‌دارهای خانگی و محجبه‌هایی که…Continue reading از برکات

حالا تویی محال‌ترین آرزوی من

موضوع این است که من می‌ترسیدم. تسبیح گفت کلی راه پیاده رفتند و سوار گاری شدند و دشواری‌ها را گفتند و من ترسیدم. یادم هست یکبار که پسر خواهر دیگر آمده بود دیدن ما، درباره‌اش حرف زدیم. گفتم او را با هزینه خودم می‌برم تا کمک حال رفت و آمدم شود. یاد نیست چه شد…Continue reading حالا تویی محال‌ترین آرزوی من

نگارم که مکتب نرفته و این صوبتا

داشته اسم خواهرش را مسخره می‌کرده که زهرا یعنی زهر مار. مادرش گفته زهرا اسم دختر پیامبر است، باید احترام بگذاری. شب با پدرش حرفش می‌شود و دعوا و قهر و بعدش آشتی می‌کنند و روبوسی و ختم بخیر می‌شود. موقع خواب مادرش را صدا می‌زند و می‌پرسد مگر من امام علی نیسم؟ مادرش می‌خندد…Continue reading نگارم که مکتب نرفته و این صوبتا