یا ربِّ ارحم رقَّه جلدی

سوخته‌ام. یعنی دچار سوختگی شده‌ام. با کیسه آب گرم، درجه ۲. درست روی تیزی برآمدگی لگن خاصرهٔ یک زن ۴۵ کیلویی. بد بدن. بد جا، ولی شکل قلب چهار پنج سانتی تاول زده و تا این لحظه زده زیر میز همه محاسبات علمی و تمایلی به عقب‌نشینی ندارد. مثل ناتو در اوکراین. ۲۲ اردیبهشت باید…Continue reading یا ربِّ ارحم رقَّه جلدی

مسعود دیانی رفت.

همین امسال از استوری یکی از دوستان بود که با او آشنا شدم(+)، از سرطانش می‌نوشت که ناگهان سر و کله‌اش پیدا شده بود آن هم آنطور تهاجمی. از شیمی‌درمانی‌های لاکچری‌اش می‌نوشت و درد کُشنده و ریزش موها و واکنش دخترهایش. آخرین تصویری که دیدم از او در اینستاگرامش، با دخترش رفته بود اردوی پدر…Continue reading مسعود دیانی رفت.

دوازده تا

امروز برق بخش قطع شد هم درها قفل شدند هم تلفن قطع شد ولی قشنگش این بود که نور شدید رفته بود و برای لحظاتی خیلی نرم شد محیط. مهندس آمد وصل کرد و گفت مشکل از مصرف خود بخش است و لامپهای اضافی را خاموش کرد. دنج شد.‌ امروز بیشتر مراجعین ام‌اسی بودند. چیزهایی…Continue reading دوازده تا

یازده تا

امروز بعد از ماهها رفتم بیرون. هنوز تصویر فضایی درستی از خانه در کل عمارت ندارم. گربه کوچولو را هم دیدم در پارکینگ. خیلی گرسنه بود ولی چون دیرمان شده بود نشد برایش کاری بکنیم. صبح هشت وقت تزریق ریتوکسی‌مب داشتم. دوباره جای بخش عوض شده بود اما گویا اینبار آخرین بار است. جای تمیز…Continue reading یازده تا

ده تا

آن روز دردم خیلی زیاد بود. علاوه بر درد، قلبم هم دچار حالاتی شد که در تزریق‌های قبلی تجربه نکرده بودم. اعصابم از دست پرستار خورد بود که دارو را کمترین زمان ممکن تزریق کرده بود. من سعی کرده بودم دکتر را متقاعد کنم دیگر مرا به آن درمانگاهی که تزریق را به جای ۴…Continue reading ده تا

نه تا

آقایی آمد داخل و ویلچر خواست تا مادرش را بیاورد. ویلچر نبود، خواهرشان دیروز مادر را با ویلچر آنجا برده و پس نیاورده بود. چشم مرد به ویلچر من افتاد گفت ایناها. گفتند شخصی است. برادر مرد وارد شد که کجایی؟ گفت ویلچر نیست. برادر اشاره کرد به ویلچر من، مرد گفت شخصی است. مرد…Continue reading نه تا