اسیر ماندم و درمان تحمل است و تذلل*

مثل خانم مصطفایی خدا بیامرز شدم. او هم صحبت که می‌کردیم می‌گفت دیگر نمی‌خواهد شیمی درمانی را ادامه بدهد. سری بعد که صحبت می‌کردیم می‌دیدم رفته است شیمی درمانی. حالا من هم هر ۶ ماه یک بار به این فکر می‌کنم که ریتوکسی‌مب را ادامه بدهم یا نه؟ بعد یکهو می‌بینم دارم به اینکه این…Continue reading اسیر ماندم و درمان تحمل است و تذلل*

شانزده تا

روز بعد فیلم بود واقعاً. روز قبل امیر سرنگ ۵۰ یادش رفته بود بگیرد و دوستم مجبور شد ده بار دارو را با سرنگ ۵ سی‌سی انتقال بدهد به سرم. این‌بار داروخانه جای سرنگ معمولی ۵۰ سی‌سی، سرنگ گاواژ داده بود. دوباره طفلک امیر برگشته سرنگ ۲۰ گرفته و ریتوکسی‌مب را منتقل کرد به سرم.…Continue reading شانزده تا

پانزده تا

سری قبل بعد از آن انفوزیون پر ماجرا، فکری شدم با دکتر آیرملو مطرح کنم به جای ریتوکسی‌مب، مثل سابق متوتروکسات بخورم. گفت فرصت بدهم تا درباره‌اش فکر کند. اما خودم چند ماه بعد به این نتیجه رسیدم با اوضاع معده و هیولا، بهتر است قید متوتروکسات را بزنم. لذا هیچ صدایش را در نیاوردم.…Continue reading پانزده تا

چهارده تا

برای روز دوم نمی‌توانستند بیایند. قرار شد رگ را حفظ کنیم و بقیه کارها را امیر انجام بدهد. ولی از واکنش دارویی می‌ترسیدم. نمی‌خواستم اگر رگ شکسته بود تازه دنبال کسی باشم برای رگ گرفتن. با «دوست دوران مدرسه و همکار در بیمارستانم» تماس گرفتم. مطمئن نبودم عصرش آزاد باشد خواستم آنکال باشد که اگر…Continue reading چهارده تا

سیزده تا

شنبه سی اردیبهشت وقت شیمی‌درمانی گرفته بودیم. از شش صبح مشغول آماده شدن بودیم. تمام شب تا صبح باریده بود. کار آماده شدن من که تمام شد شروع شد: «حالا بارونه مگه میشه ماشین گرفت». از ابتدای اردیبهشت می‌دانست که نوبت تزریقم است و روندش چطوری است و اصلاً کلی عقب افتاد که تاول سوختگی…Continue reading سیزده تا