هر طور که حساب کنی، شگفت است که من در هفتم مهر ۸۸ این را نوشتهام و تو برای هفتم مهر نوشتهای! ریحانه ما شانزده سال داشت! ریحانه همهاش شانزده سال دارد. بالای سرش، داخل یک جعبه آلومینیومی پنجره دار، که پردههای توری چیندار دارد و دو سمت پنجره با روبان قرمز رنگ جمع شده…Continue reading یادآوری
برچسب: عشق دوران نوجوانی
فرزانه و لیوان پا فیلیاش
ترم اولی که بودم، در اتاق ۲۱۹ با زهرا و فرزانه و رقیه هم اتاقی بودم. زهرا هم مثل خودم ترم اولی بود و دانشجوی بهداشت محیط. فرزانه و رقیه دانشجوی ترم شش پرستاری. سال بالایی. اخمو. خودخواه و از دماغ فیل افتاده. در ستاد دانشگاه علوم پزشکی ارومیه با زهرا دوست شدم. بنا به…Continue reading فرزانه و لیوان پا فیلیاش
چند سال طول کشیده بود؟
روز بعد، هیچ رفتار نامتعادلی از طاهره ندیدم. مثل همیشه هر سه تایی نشستیم پشت نیمکت. زنگ تفریح اول و دوم را هم با هم توی حیاط گشتیم و حرف زدیم و دور درختهای بید حیاط مدرسه چرخیدیم و طاهره از عروسی قریبالوقوع اشرف گفت و من سعی کردم اشرف را در لباس عروسیاش با…Continue reading چند سال طول کشیده بود؟
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!
تو آسوده نمیپذیری … تو شبان پُر درد سالهای دور … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پسرک بینهایت لاغر بود ولیکن لاغریاش، مانع از دریافت زیباییاش نمیشد. کت خاکستری خوش دوختی پوشیده بود. لابهلای جماعت مردان به انتظار ایستاده بود. برگشتم و به استفهام نگاهی به طاهره انداختم. چیزی نگفت. به مرور به حضور پسرک و چشمهای دو دو…Continue reading ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!
فرزندخواندهگی داریم تا فرزند خواندهگی!
داستانهای طاهره اغلب داستانهای عاشقانه بود. داستانهایی که گاهی اوقات نقش اول زناش را خودش بازی میکرد. از پسر همسایهی تازه وارد گرفته تا پسر شاگرد پنچرگیریی نزدیک مدرسه. البته بیشتر اوقات داستانهای واقعی با شخصیتهای واقعی هم تعریف میکرد از روابط عاشقانهی دختر سرتقی که توی کوچه پشتی خانه داشتند با نانوای محل تا…Continue reading فرزندخواندهگی داریم تا فرزند خواندهگی!
عشق دوران نوجوانیام!
* عشق روزهای نوجوانی هر جور که بخواهی زیر و رویش کنی و ریگ توی کفشش بکنی، یک چیز دیگر است. رنگش، قد و قوارهاش، بویش … همهی اجزایش متفاوت است … آن حجب و حیا و ترس و اضطرابها و آن قول و قرارهایش … میپرسم سالگرد اکبر کیه؟ میگوید هفتهی پیش بود. دلم…Continue reading عشق دوران نوجوانیام!
۲۳
چقدر سال بود که حتی یادم رفته بود هستی؟ چقدر سال گذشته بود از آخرینباری که صدایت را شنیده بودم؟ چقدر سال گذشته بود از چشمانتظاریی من برای تو، وقتی زنگ آخر زده میشد و دلم تاپتاپ میزد که بروم تا برسم در مدرسهی شما که آرام و زیبا بیایی و از خیابان رد شوی…Continue reading ۲۳