با احترام به تمام دوستانم!

یک وقت‌هایی باید آدم‌ها، خاطره‌ها و اصلاً هر چیزی را زیر و رو کرد.خوب‌هایش را و دوست داشتنی‌هایش را یادآوری کرد برای روز مبادا. روز مبادا هر وقتی می‌تواند باشد؛ مثلاً وقتی که یک اتفاق خوشحال کننده داری، وقتی از روند تکراری زندگی خسته‌ای، وقتی شکست خورده و تنهایی و وقتی که ممکن است برای…Continue reading با احترام به تمام دوستانم!

مخاطب خاصی ندارد!

بعد فکر کردم برویم «قشنگ‌ترین نقطه‌ی عالم» ِ تو! یعنی نه اینکه حواسم به سرمای زمستانی‌ پشت شیشه‌های پنجره نباشد، نه. بود. ولی فکر کردن به این لذت بزرگ که اشکالی ندارد، دارد؟ اینکه اولین قرار ملاقات امسال‌م، جایی باشد که امن‌ترین و قشنگ‌ترین و دنج‌ترین نقطه‌ی عالم است حتی اگر هوا اینقدر سر ناسازگاری…Continue reading مخاطب خاصی ندارد!

چند روز گذشته است؟

چند سال گذشته بود؟ تا بشود من بهترین لباس‌هایم را بپوشم که به دیدن تو بیایم؟ که آمده بودی برای دیدن ِ من؟ چند بهار، چند تابستان؟ تا زمستانی برسد که بگویی «من رسیده‌ام، نوبت تو  شده است که خودت را برسانی!» و من بلند شوم و قشنگ‌ترین لباس‌هایم را بپوشم. که تا هوا تاریک…Continue reading چند روز گذشته است؟

چشم‌هایت را ببند، صدایت می‌زنم!

دراز کشیده بودم. مثل همیشه رو به پنجره. آسمان. ابری بود. تاریک. دلم هوایت را کرده بود. هوایی شده بودم. صدایی که به خاطر نداشتم. گرمای حضوری که دیگر نبود. حرف‌ها. جملات. دست‌هایت. دست‌هایت. چیزی در سینه‌ام گرد شد. سنگین. آمد تا گلویم. چنبره زد در حنجره‌ام. گرم. گوشه‌ی چشم‌هایم داغ شد. پشت پلک‌هایم. چشم‌هایم…Continue reading چشم‌هایت را ببند، صدایت می‌زنم!

یا نعم‌الوکیل!

اشتباه کرده بودم می‌دانی؟ تو هیچ کجا نرفته بودی. اصلاً نرفته بودی. من بودم که نیامده بودم. نرسیده بودم. تنبلی کرده بودم. یادم رفته بود. یادم رفت که تو هر روز عصرها، می‌نشینی همان جای همیشگی. روی همان نیمکت سبز چوبی پشت مجسمه. با همان پیراهن راه راه آبی. بازوهایت را جلوی سینه‌ات به هم…Continue reading یا نعم‌الوکیل!

خواب دیده‌ام.

عزیز سالهای خوشی‌ام. سرخوشی‌ام. نزدیک غروب است و من در شرقی‌ترین سمت حضورت به قنات نیازت قنوت می‌گیرم. عزیز سال‌های قرارم، بی‌قراری‌ام. کنار حوض و ماه و آب، نشسته‌ام رو به بلندترین پنجره‌ی عالم. بسته. پشت پرده‌ها ایستاده‌ای. من منتظرم یا تو؟ درنگ می‌کنی؟ ماه خورد می‌شود، حوض و آب. من و دل. چشم‌هایم خورد…Continue reading خواب دیده‌ام.

اندر احوالات N95

آبان ِ دلگیری است. نه اینکه خودش گرفته باشد و نه حتی هوایش. من در این ماه دلگیرم. روزهای کوتاهی که تا چشم بر هم می‌زنی به شب بلند بدل می‌شوند. آفتاب نزار و دلمرده. آسمان خاکستری. ابرهای منبسط. برق‌های عبوس. زمین فسرده. خاک تلخ. برگ‌های زرد. لیمویی، نارنجی، قرمز. دل ِ آدم می‌گیرد. و…Continue reading اندر احوالات N95