بی باریکه بی کرانه

می‌پرسم دلبر خانم بیداری؟ نیمه شب است. دلبر خانم بیدار نیست یا من ترجیح می‌دهم نباشد. امیر شب گفت فلاسک بزرگه را درست کرده، واشرش افتاده بود. یاد روزهای تنهایی افتادم. یاد نسکافه‌های سرد. خرمای زاهدی. نبات زعفرانی. یاد روزهای تنهایی. یاد تلاشم برای استقلال. زخمها و گریه‌های طولانی. یاد عکس پرینتی مادر جلوی بوته…Continue reading بی باریکه بی کرانه

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست*

وَ أَعُوذُ بِکَ مِنْ یَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ و پناه می‌برم به تو از آن روزی که اول آن فزع و ترس و وسطش جزع و فریاد و آخرش درد و رنج است.   از دعای روز دوشنبه انتخابش کرده بودم. به قدری اسکرین شات از این قسم دارم که…Continue reading بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست*

سقفهای تشریعات

چند روز پیش تصاویری از مکشفه‌ها با پوشش ناهنجار در صحن‌های حرم امام رضا علیه‌السلام پخش شد که حتی جلوی کیوسک پلیس هم ایستاده بودند و گشت و گذار نموده بودند. یاد ماه رمضان سال ۹۵ افتادم که بعد از ۵ سال به لطف سازمان بازنشستگی با امیر رفتیم مشهد. سه روزی که آنجا بودیم…Continue reading سقفهای تشریعات

اسرار حق نیامده به من

دیشب قبل از خواب با امیر درباره ماجرای این پست صحبت می‌کردم. در انتها گفتم البته یاد این کلام امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام هم افتادم که عشق خدا چون آتش است اما فکر نمی‌کنم اینجا جواب بدهد. ناگهان گفتم نه. شاید این آتش همانی است که ناخالصی عاشق را می‌سوزاند و همه‌اش را که از…Continue reading اسرار حق نیامده به من

۳۳۳

از خواب بیدار شدم خواستم لحاف را از روی شانه چپم بردارم نفسم سنگین شده بود. نتوانستم. گفتم یا حسین. گفتم یا لا اله الا الله. جز اندکی نتوانستم. گفتم لا حول و لا قوه الا بالله و ناله شدم. امیر گفت بله؟ چی شده سوسن؟ ناله در گلویم گفت نمی‌توانم لحاف را بردارم، مگر…Continue reading ۳۳۳

شفاعت نان در قیامت مقبول است؟

رفته بودم بیمارستان. کسی حرف نمی‌زد. همه در سکوت کار می‌کردند. قانون جدید بود. وسط یکی از بخشها خانم باقری را دیدم رفتم جلو و بغلش کردم، بغلم نکرد. گفتم دلم برایت تنگ شده بود فقط لبخند زد و ترسید حرف بزند. فقط وقتی قرار شد به دستور خانم دکتر تقوی برویم یک بیمارستان دیگر…Continue reading شفاعت نان در قیامت مقبول است؟

گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت

امروز باز هم حالم خوب نیست چون دیروز ظهر ۳ قاشق اضافه خوردم. عصر دو قاچ گلابی خوردم فشارخون رفت بالا. از آن طرف خانمهای همسایه آمدند دیدنم. امیر رفته تهران مهمانم زیاد شده. همین شنبه دو تا از همکارها آمدند مجدد دیدنم که سر سوختگی‌ام خیلی زحمت کشیده بودند. ظهر هم خواهرم آمد بعد…Continue reading گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت