دکتر علیرضا زادبر «با یک پیرمرد در قطار نشستم، گفت: بروید ببینید ایستگاه راهآهنی که رضاشاه در تبریز ساخته به چه عظمت است. گفتم آن ایستگاه را روسها در دوره احمدشاه قاجار ساختند. گفت اشتباه میکنی آنچه تو میگویی ایستگاه فایتون است. گفتم ایستگاه فایتون زمان ناصرالدین شاه ساخته شده. گفت شما سنتان اجازه نمیدهد…Continue reading اهل جدل
برچسب: تبریز
پانزده تا
سری قبل بعد از آن انفوزیون پر ماجرا، فکری شدم با دکتر آیرملو مطرح کنم به جای ریتوکسیمب، مثل سابق متوتروکسات بخورم. گفت فرصت بدهم تا دربارهاش فکر کند. اما خودم چند ماه بعد به این نتیجه رسیدم با اوضاع معده و هیولا، بهتر است قید متوتروکسات را بزنم. لذا هیچ صدایش را در نیاوردم.…Continue reading پانزده تا
آخه شهریوره
هوای تبریز خنک شده است. دیگر روزها هم باد خنک داریم. امروز باد خنک بوی داغ ترش رب با خودش میآورد و ذهنم را میکشید به سی سال پیش. حیاط خانه پدری. لبخند مادر از تماشای ظرفهای پر از گوجه فرنگیهای قاچ خورده نمک زده.
دلتنگی همیشه شکل مادر است
یک وقتهایی مادر بیشتر صحبت میکرد. وقتهای دلتنگی. میگفت همه ماشین دارند میروند گردش اما به من نمیگویند. امروز عکس نقشه وادی رحمت را نگاه کردم، برای همه فاتحه فرستادم. خیابانهایش را، قطعاتی که عزیزانم را در بر گرفتهاند. مثل همیشه ایستادم کنار قطعه ۱۲. نگاهش کردم، دلتنگ شدم، گریه کردم. گفتم آخرین بار فروردین…Continue reading دلتنگی همیشه شکل مادر است
سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
ظهر سوم شهریور ۹۶، خانه را از ساختمان ترنجستان سبلان شمالی تهران بار زدیم. بهار همسر جوان همسایه دیوار به دیوارمان، سه تا ساندویچ چرخکرده و سیبزمینی چرب آماده کرده بود برایمان. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. اول رفتیم در خانهای که امیر گرفته بود چیزی را بگذارد یا بردارد یادم نیست. بعد زدیم به…Continue reading سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
از قشنگیهای نفوذ
دوست دبیرستان و همکار بیمارستانم یکبار که آمد دیدنم نگاهی به تلویزیون انداخت و پرسید ماهواره ندارید؟ ما هم نداشتیم ولی حامد که رفت باکو ماهواره گرفتیم. دیگر در سن و سالی هستیم که تأثیری ندارد که. خیلی سرگرم کننده است. دوستم که قبلاً گفته بود در یک پیادهروی در شریعتی تبریز از دیدن چند…Continue reading از قشنگیهای نفوذ
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
یکبار هادی کوچولو گفت عمه من هر چی عکس بچگی دارم توی بغل توام. گفتم خب خیلی دوستت داشتم. گفتم میآیی بنشینی توی بغلم عکس بگیریم؟ هنوز میتوانستم چهارزانو بنشینم. خجل و آرام نشست، دستهایم را انداختم دور بدنش و مادرش از ما عکس گرفت. تازه برگشته بودم تبریز. انگار خواب باشد همه چیز. حتی…Continue reading روی سوی خانه خمار دارد پیر ما