وقتی امیر ظرف را گذاشت کنارم، قبل از اینکه بخورم، با همین شکل و شمایلش رفته بودم سالهای آخر دهه ۶۰، زیر سقف سبزی که پدر ساخته بود از ساقههای استخوانی درختهای تاک. ظهر جمعه حیاط خانه پدری. پایین نردبان ایستادم به تماشای پدر که خوشههای سوگلی را داخل کیسههای توری که مادر دوخته بود…Continue reading که این مستی که من دارم نه کار آب انگور است*
برچسب: خاطرات کودکی
روحانی کدام خزانه را پر تحویل داده؟
دیروز در جشن تکلیف دختر خانمی، خانمها نشسته بودند به صحبت، یکی گفت بچههای الآن ظهرها نمیخوابند و فلان. خطاب به مادربزرگ محترمی گفتم حاج خانم ماها مگر میخوابیدیم ظهرها؟ عموماً مشکل پدر و مادرها این است که کودکی خودشان را فراموش میکنند. آتش سوزاندنها و حرفنشنویها و تنبلیها. بعد قضیه را میچسبانند به تفاوت…Continue reading روحانی کدام خزانه را پر تحویل داده؟
وان رفتن خوشش بین، آن گام آرمیده
زینب ناصری یا همان مادر سپید وبلاگستان در اینستاگرام دارد داستان اینکه چطور عاشق شوهر سابقش شد را مینویسد. شوهر سابقش پسرخالهاش است. و من یاد پسرخالهام افتادم که داشتم عاشقش میشدم. احد سرباز بود زمان جنگ و زخمی شده بود و چون خانهشان در یکی از روستاهای اطراف تبریز بود میآمد خانه ما. خب…Continue reading وان رفتن خوشش بین، آن گام آرمیده
تعلیمات دینی
از بچگی هر وقت خرما میخورم یاد شعب ابیطالب میافتم.
حلوای تر
رضا پورانمنش پسرخاله من بود. خانهشان درست چسبیده به خانه ما بود و بین بالکنهای طبقه بالایمان در داشت. دو تا خانه شبیه هم. رضا پورانمنش عاشق من بود طبعاً و یکبار که رفته بودیم باغ آنها نقاشی مرا کشید، من پیراهن آستین پفی گلداری تنم بود و نشسته بودم بین چمنها و خاله…Continue reading حلوای تر
زمزمه محبت
این تصویر را که دیدم یاد خاطرهای افتادم که شاید تا حدی با جو و فضای این هم فرق داشته باشد ولی قدرت دست مادر و عزمی که دارد به داستانم میخورد. کلاس اول ابتدایی، با یکی از همکلاسیهایم دعوا کردم و موقع کشوقوس دعوا من دکمه سرآستین او را کندم. وقتی خانم معلم وارد…Continue reading زمزمه محبت
ویلٌ للمطففّین
یادش بخیر، بچه که بودم یک مغازهای نزدیک خانهامان بود که اصلاً هم کارش ربطی به ویتامین سی نداشت، مرد فروشنده حتی کت طوسی میپوشید و پشت میز معلمی فلزی مینشست و در ازای یک تومن فکر کنم یک قرص جوشان ویتامین سی میداد که آن قدیمها لای زرورق میپیچیدند به چه شیکی و…Continue reading ویلٌ للمطففّین