مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست

با آقای مسعود دیانی از همین اینستاگرام آشنا شدم. هنوز هم نمی‌شناسم و مگر با خواندن چند پست می‌شود کسی را شناخت؟ اما دردش را می‌شناسم. آن دردی که این روزها با نوشتنش، دست به دست، به من رسیده است که اندکی با هیولا آشنایم. هیولایش را قشنگ می‌نویسد، کلمات برخلاف روزگار خوب رامش هستند…Continue reading مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست

مخموری ما باعث خوشحالی ساقی‌ست

مریضم. یعنی تاامیرازخانهخارجشدومهدیهداخلشدمنمریضشدم. مهدیهگلودردداشتوتبودردبدنوباهمهتمهیداتنصفهنیمهمنهمگرفتم. امیربایدمی‌رفتوغیرازمهدیهکسینبودبیاید. نهگلودردداشتمنهسرفه. فقطتبداشتموبدنمباجازبهشدیدتریبهمرکززمینکشیدهمی‌شد. نمی‌توانستمدستمرابلندکنم. بهاندازهده‌سانتی‌مترتاجوابگوشیرابدهم،نانبردارمیاهرچیزیکهامکاناتشرویمیزبغلدستماست. هنوزخوبنشدم. درواقعالآندارمعودام‌اسبعدازابتلارامی‌گذرانم. ذهنمپراست. حرف‌هادارمامانمی‌توانمبنویسم.   معلوم است من تایپش نکردم یا تأکید کنم؟

بهشت من همین دقیقه‌ها، همین جاست

به زهرا انوشه می‌گفتم نوشته‌های دور را دارم می‌خوانم، و از این همه علاقه به بحث که داشتم در عجبم. نوشته‌های طولانی و گاهی دنباله‌دار برای جواب دادن به یک شبهه یا شیطنت. زهرا می‌گوید همان‌ها را دوست داشته. می‌گوید «جذابیت» تو در همین بحثهای مستدل بود که طرف را «فیتیله پیچ» می‌کرد. می‌گوید یکی…Continue reading بهشت من همین دقیقه‌ها، همین جاست

در نزن، رفته‌ام از خویش کسی منزل نیست

چهارشنبه با چند نفر تماس تصویری گرفتم. همینجور شانسی الله بختکی. کسی جواب نداد ولی خانم شریفی بلافاصله جواب داد. توی تاریکی دراز کشیده بود که استراحت کند ولی جواب داده بود. مدتی حرف زدیم و درد دل کردیم. داستان معده و دکتر تبریزیان را که کفتم، گفت مادرش هم گیر همین داروهای گیاهی افتاد…Continue reading در نزن، رفته‌ام از خویش کسی منزل نیست

از درفت‌ها-شانه‌هایم و باز باران با ترانه

[نوشته متعلق به پاییز شش سال پیش است] خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمه‌های شب بیشتر تنگ می‌شود. زمانی که سکوت پرده‌‌داری میکند ذهن بی‌پرده‌تر به کار میافتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت…Continue reading از درفت‌ها-شانه‌هایم و باز باران با ترانه

قلمی دارم من

« همیشه هم جا ماندن بد نیست. مثل آن مردی که خرس توی گوش‌ش گفت دوست خوبی برای خودت انتخاب نکرده‌ای رفیق!!! تو از درخت خوب بالا می‌روی و من تاب بوی پوزه‌ی خرس را دارم!!» من از کجا به ذهنم رسیده این را بنویسم؟ (+)

در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*

حالم که بد بود، خیلی بد، نگران وبلاگم بودم. نگران بیش از سه هزار دل‌نوشته. از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها. عاشق شدن‌ها و شکست خوردن‌ها. به مهندس علیپور عزیز که از سال ۸۶ و طراحی قالب وبلاگم و کوچم به بلاگفا تا همین الآن بی‌منت زحمت کارهایم را کشیده گفتم. کفتم چه کنم حداقل تا ده…Continue reading در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*