صدقات

موقع اسباب‌کشی، خواهرم گفت کسی می‌آید کلاس نهج‌البلاغه پول ندارد کتاب بخرد. چند روز بعد که آمد نهج‌البلاغه‌ام را دادم ببرد برای آن خانم احسان در حق پدر و مادرم و مادربزرگم و خواهر مرحومم. که چی؟ دیشب خوابم نبرد تا پنج صبح که دیگر بیهوش شدم. شش‌ونیم که بیدار شدم خواب شیرینی دیده بودم.…Continue reading صدقات

خانه پدری مادری

در سه ماه اخیر یعنی مهر تا آذر، دو بار خواب خانه پدری را دیدم. در اولی از حیاط وارد خانه شدم و زاویه دوربین از داخل بود. شب بود و همه خانه بودند من بلوز پشمی صورتی تنم بود که سیب و تسبیح یکبار عیدی برایم گرفته بودند. داخل شدم در حیاط را بستم…Continue reading خانه پدری مادری

از تغییرات

چند روز پیش طی خوابی طولانی با مادر رفتیم مغازه‌ای و چای سفارش دادیم. فنجان نعلبکی شیکی بود با چای کیسه‌ای. کیسه را انداختم داخل آب جوش و تکان دادم تا رنگ گرفت. آمدنی بیرون شش هزار تومن شامل سه اسکناس دو تومنی که یکی از آنها نو بود را دادم به صندوقدار. با جزئیاتی…Continue reading از تغییرات

من به میان محنتم، تو به کنار کیستی؟

  آقای غمسوار دستش را انداخته بود دور شانه‌ام و از کوچه‌های تنگ پیچ پیچ می‌گذشتیم. برایش می‌گفتم که با مادر بقچه حمام زیر بغل، می‌آمدیم، به دو راهی می‌رسیدیم. سمت راست می‌رفت خانه دایی و سمت چپ خانه خاله سکینه خدابیامرز. در چوبی آبی سبز نیمه‌بازی را نشانش دادم که خانه دایی بود و…Continue reading من به میان محنتم، تو به کنار کیستی؟

تأویل

بعد از اذان که خوابیدم، خواب دیدم سیل آمد. با امیر رفته بودیم قدم‌زدن و من راه می‌رفتم. یکهو جماعتی از آب می‌آمدند بیرون و انتهای خیابان آب در حال نزدیک شدن بود ولی کسی داد نمی‌زد اطلاع بدهد. من و امیر شروع کردیم به دویدن و من در هوا می‌دویدم. این نوع راه رفتن…Continue reading تأویل

سخن از تلخی یک ناپیداست

یادم نیست چند سالم بود. صبح روز جمعه همچنان که پدر هنوز از رختخواب جدا نشده بود سرم را گذاشتم روی بالشش و خوابم را تعریف کردم. خواب دیده بودم برف زیادی باریده بود و همه جا یخبندان شده بود. من یخ حیاط مدرسه را دنبال چیزی می‌شکستم و می‌کندم. ناگهان بقچه ترمه ابریشمی نفیسی…Continue reading سخن از تلخی یک ناپیداست