های خدا! سیبم کو؟!

چقدر دلم برایت تنگ شده بود پدر! امروز که هوس چندین هفته دلتنگی را ریختم توی دلت، آب شدم روی سیاهی سنگی که هم «تو» هستی و هم نیستی … گاهی پدر چقدر دور می‌شوم از خودم، که تویی … که یادم می‌رود چقدر چشم‌هایت را دوست داشتم، مهربان که می‌شدی … یاد آن روزی…Continue reading های خدا! سیبم کو؟!

قومی نفرین شده

و [ یاد کنید ] زمانى که موسى به قومش گفت: خدا به شما فرمان می  دهد گاوى را ذبح کنید ، گفتند : آیا ما را مسخره می  کنى ؟ ! گفت : به خدا پناه می  برم از اینکه از نادانان باشم .(۶۷) گفتند : از پروردگارت بخواه براى ما بیان کند که آن گاو چگونه گاوى باشد ؟گفت : او می  فرماید که آن…Continue reading قومی نفرین شده

کودک اسرائیلی و کودک لبنانی؟!

نوشته‌ای: « مگر انسان با انسان چه فرقی دارد که انسانی، انسانی را می کُشد؟؟ چه فرقی دارد وقتی یک مادر و فرزندِ اسراییلی می میرد با وقتی که یک مادر و فرزند لبنانی؟ مگر فرقی جز در صورت و ظاهر و چهره است؟ چه فرقی بین ارزش وجودی انسان هاست که می ایند و…Continue reading کودک اسرائیلی و کودک لبنانی؟!

کفتارها …

 زخم که خدا نمی‌شود! می‌شود؟! … این‌همه سال گفته‌ایم و هنوز هم، خون خداست … خدا توی چشم‌های حوری دلربایی خوابید، سال‌ها پیش … قبل از تو! چاه‌ها وارونه می‌شوند در آسمان، من سر فرو می‌برم، چشم‌های دریده‌ی کفتارهای زن‌پرست، هیولاهای پستاندار، در هیاهویی نفرت‌انگیز، صدای ریز و جیغ‌مانندشان که میان بیشه‌زار می‌پیچد … صدایم…Continue reading کفتارها …

خورشید خانم! ماه‌ت کجاست؟

* گفته‌بود، حلقه‌ام گم که شده بود، چقدر دنبال‌ش گشتم، پیدا که نمی‌شد، حریص‌تر می‌شدم برای پیدا کردن‌ش، ماهی گذشت، روزی از کنار باغچه که می‌گذشتم، چیزی پای درخت برقی زد و خاموش شد تا برداشتم، حلقه‌ام بود … پاک‌ش کردم، بوسیدمش و توی دست‌م کردم، از آن وقت، حتی موقع وضو، درش نمی‌آورم، تکان‌ش…Continue reading خورشید خانم! ماه‌ت کجاست؟

همه‌اش یک هفته بود …

   ۱) روزهای آخر هفته، شیفت نبودم، دلم برای ارومیه تنگ شده بود، دلم برای فریبا تنگ شده بود … دلم رفتن می خواست … لختی دور شدن … زنگ می‌زنم خانه‌اش، مادر شوهرش گوشی را برمی‌دارد، می‌پرسم فریبا نیست، می‌گوید نه، رفته‌اند بیرون … می‌گویم من سوسن هستم، از تبریز تماس گرفته‌ام، به‌شان بگوییـ…Continue reading همه‌اش یک هفته بود …

آخ! … فاطمه …

به روان مادرم … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  عجیب است نه؟! از همان آغاز توی شکم‌ش، خون‌ش را می‌مکیم، خسته می‌شود از تهوعی که از این مکش به جان‌ش می‌افتد، می‌ترسد که اگر نخورد، نه خودش، که تو بمیری، و ترسی متوجه تو نیست، خون‌ش را تا ذره‌ی آخر می‌مکی … نه ماه تمام … بعد، می‌افتی به…Continue reading آخ! … فاطمه …