۱. کسی آنجا، در دوردست که آسمان سرختر از همیشه بود، شکل یک لبخند بود. چشمهایم را بسته نگاه داشته بودم تمام شب. کسی دستهایم را محکم گرفته بود توی دستهایش. دستهایش گرم نبودند. خیس بودند … مرطوب و سرد. خنک هم نه. دستهایم را تمام شب محکم گرفته بود. بیوقفه. با اینکه سرد بودند…Continue reading موتیفاتی از گذشته و حال
ماه: فروردین ۱۳۸۸
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
« و برای سلیمان باد را [رام گردانیدیم] که سیر بامدادیش یکماهه راه و سیر شامگاهیاش یکماهه راه بود؛ و برای او چشمهی مس [گداخته و جوشان] را روان ساختیم؛ و از جنیان گروهی را در نزد او و به اذن پروردگارش کار میکردند …» سوره سباء ۱۲ این نوشته مرا بر آن داشت تا…Continue reading تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
شکستی و نگسستم
دارم سعی میکنم. سعی میکنم بمانم. زنده بمانم. دلم نمیخواهد ولی باید دارم سعی میکنم. این همه دلسپردهگیهایم که سپرده بازپس گرفتم. غمی سنگین که پایی نمانده را خسته میکنند بر دوشهایم. دلم آسمانی میخواست برایم ببارد. سرد. دلم آیینه میخواستم و شکستی. شکستی و نشکستم را مینشینم فریبا میخواند برایم و فقط برای من…Continue reading شکستی و نگسستم
وقتی همه خوابیم اتفاق میافتد!
به یک فقره خداوند تمام وقت، با حقوق و مزایای عالی و سرویس ایاب و ذهاب نیازمندیم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چراغهای حیاط را خاموش کرده بود. شب تاریکی بود. زیادی تاریک بود. ماه پشت ابر تیرهای پنهان بود و ستارهای توی آسمان دیده نمیشد. کتابهای دعا را یکی یکی از گوشه و کنار جمع کرد. گاهی کتابی…Continue reading وقتی همه خوابیم اتفاق میافتد!
موتیفات دلگیرانه!
۱. شهرام شیدایی سبکی دارد که دوست دارم: «میبینم که بیل را برداشتهای و رفتهای سراغ باغچه. دیگر نگاه نمیکنی. پنجره را باز میکنم چرایش را میپرسم. میگویی خستهات کرده، میگویم بیا بالا، یکی دیگر میاندازم. پاها و بیل خوب دیده میشدند ولی از زانوه به بالا را مِه ِ غلیظی گرفته بود. پنجره را…Continue reading موتیفات دلگیرانه!
قانون داریم تا قانون!
باران عزیز از من خواسته تا قوانین حاکم بر زندگیام را بشمرم. قوانینی که باورشان دارم و سعی میکنم بهشان عمل کنم. در اینکه بنده آدم قانونمندی هستم هیچ شک نمیکنم پس شما هم شک نکنید! آنقدر قانونمندم که امکان ندارد از چراغ قرمز عبور کنم و یا برای رد شدن از خیابان، نگردم دنبال…Continue reading قانون داریم تا قانون!
عادت نمیکنم بد نمیشود.
کاش میشد گذشت … گذشت و ندید که بود و نبود … غیر از خود/م هیچکس نبود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستهایم را میگذارم روی صورتم. نگاهت را گیر میاندازم میان انگشتانم. تار. حس غریبی میگوید تو نیستی و من بیهوده میپندارمت، هست. تو نشستهای میان تودهای متراکم که میخزد و میخیزد و من نشستهام کمی دورتر، رو…Continue reading عادت نمیکنم بد نمیشود.