ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!

تو آسوده نمی‌پذیری … تو شبان پُر درد سال‌های دور … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پسرک بی‌نهایت لاغر بود ولیکن لاغری‌اش، مانع از دریافت زیبایی‌اش نمی‌شد. کت خاکستری‌ خوش دوختی پوشیده بود. لابه‌لای جماعت مردان به انتظار ایستاده بود. برگشتم و به استفهام نگاهی به طاهره انداختم. چیزی نگفت. به مرور به حضور پسرک و چشم‌های دو دو…Continue reading ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!

فرزندخوانده‌گی داریم تا فرزند خوانده‌گی!

داستان‌های طاهره اغلب داستان‌های عاشقانه بود. داستان‌هایی که گاهی اوقات نقش اول زن‌اش را خودش بازی می‌کرد. از پسر همسایه‌ی تازه وارد گرفته تا پسر شاگرد پنچرگیری‌ی نزدیک مدرسه. البته بیشتر اوقات داستان‌های واقعی با شخصیت‌های واقعی هم تعریف می‌کرد از روابط عاشقانه‌ی دختر سرتقی که توی کوچه‌ پشتی خانه داشتند با نانوای محل تا…Continue reading فرزندخوانده‌گی داریم تا فرزند خوانده‌گی!

زیر دندان سگ!

نمی شود به‌اشان فکر نکرد. همین‌طور که نشسته‌ای و از شیشه‌ی ماشین بیرون را تماشا می‌کنی، مثل مهمان‌های ناخوانده صف می‌شوند جلوی چشم‌هایت. حتی لامصب‌ها لباس عوض می‌کنند. بزرگ می‌شوند. یعنی داری به پاراگرافی از کتابی که همین الان خوانده‌ای فکر می‌کنی و اصلاً در پی این نیستی که به دختر کوچولوی طاهره فکر کنی…Continue reading زیر دندان سگ!

بیماری‌ هم مثل صدا است.

دست مرا بگیر. صدایت دور است. گُنگ. نمی‌شنوم‌ات. ناشنوام. تویی که نزدیکی از من، به من. دست‌م را بگیر. نمی‌بینم‌ات. نابینام. تو نزدیک‌ام باش. هستی. دست‌م را بگیر. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سعی می‌کنم خوابم نبرد. نمی‌خواهم بخوابم. نه اینکه نخواهم. نمی‌توانم. زن توی فیلم گریه می‌کند. مثل همه‌ی زن‌ها. پشت می‌کنم به تلویزیون. صدایش هست. این صداهای…Continue reading بیماری‌ هم مثل صدا است.

زبان گمراه کننده و نارساست.

« … فرق گذاری میان حقیقت‌های باطنی و ظاهری، در سرگذشت خدا اهمیت بزرگی دارد که تنها خاص ِ مسیحیان یونانی نیست، بلکه یهودیان و مسلمانان نیز سنتی باطنی پدید آورده‌اند. مقصود از این آموزه‌ی «سرّی»، بیرون گود گذاشتن مردم نبود. بازیلیوس نمی‌خواست یک شکل اولیه‌ی فراماسونری را پایه‌ریزی کند. فقط می‌خواست بگوید که همه‌ی…Continue reading زبان گمراه کننده و نارساست.

می‌آیی لی‌لی بازی کنیم؟

از تو خوشم نمی‌آمد. نه اینکه از تو متنفر باشم یا بخواهم سر به تن‌ات نباشد. فقط از تو خوشم نمی‌آمد. هر وقت سر و کله‌ات پیدا می‌شد ــ که همیشه‌ی خدا سر و کله‌ات سر بزن‌گاه پیدا می‌شد ــ نظم بازی‌هایمان را به هم می‌زدی. می‌پریدی وسط گرگم به هوا یا یک پا می‌دویدی…Continue reading می‌آیی لی‌لی بازی کنیم؟