۱. «ضعف در مقابل احساسات بغرنج، وسیلهی دفاعی کودک است. او اثر کار را میبیند بدون آنکه به اطراف و جوانب آن توجه داشته باشد. مشکل ارضا کنجکاوی با افکار ناچیزی برای کودک حل شده است. رأی نهایی زندگی فقط بعدها، وقتی پروندهی تجارب تکمیل شد صادر میگردد. در این موقع دستههای مختلف پدیدهها با…Continue reading موتیفات از سر کلافهگی!
ماه: مهر ۱۳۸۸
محیً محیا
ده دقیقه دیر کرده بود. یعنی اگر درستتر بنویسم، من یادم رفته بود که از اول مهر قرارمان این بود که او هر روز ده دقیقه دیرتر بیاید دنبالم. من یادم رفته بود و بعد از اینکه کارت زدم، یادم افتاد ولی زیاد هم بد نشد. آزاده و وجیهه و صدیقه را دیدم و کمی…Continue reading محیً محیا
میبینی؟ از همین میترسیدم!
امتحان بازآموزی را بگویی نگویی خوب دادم و برگشتم خانه. البته قصد داشتم بعد از امتحان «تنها»یی بروم و داستانهایم را پرینت کنم و بفرستم به انتشارات X. ولی نتوانستم. «ترسیدم». خیلی وقت است انگار. انگار سالهای سال است هرگز تنهایی بیرون نرفتهام. تنهایی نرفتهام پیادهروی. خودم را نرساندهام به آن گوشهی دنج، زیباترین نقطهی…Continue reading میبینی؟ از همین میترسیدم!
یک جفت پا برای یک شب میخواهم!
در فضایی که هر چه به تو نزدیکتر میشوم گستردهتر میشود، ایستادهام. روی پاهایی که برای همین امشب از آن ِ من است. دامن حریر مشکی با آستر ساتن ارغوانی. ملیلهها و منجوقها سنگیناش کردهاند. دستهایم را در امتداد شانههایم میکشم. دستهایت را هنوز هم مثل همیشه گذاشتهای توی جیبهایت. سرت را خم کردهای روی…Continue reading یک جفت پا برای یک شب میخواهم!
یارب! مرا یاری بده تا خوب آزارش دهم!
معجزه* این نیست که زمین ِ سخت شکاف بردارد و ناقهای از آن بیرون آید. نه. معتقدم خشک شدن بستر نیل به ضربهی عصای موسی هم معجزه نیست. حتی زنده کردن مردهگان ِ عیسی هم خارقالعاده نیست. برای من، معجزه یعنی دیشب «تو» زنده شدی و من بعد از این همه وقت میان بازوان مهربانات…Continue reading یارب! مرا یاری بده تا خوب آزارش دهم!