کتاب پیشگویی آسمانی نوشته ردفیلد، تمام بحثش حول انرژی میگذرد. انرژی منفی و انرژی مثبت. کتاب شامل نه بصیرت است و تمام حرف، تسلط یافتن بر انرژیست. مثلاً میگوید وقتی با کسی بحث میکنید و طرف مقابل شما را شکست میدهد و احساس خالی بودن که به شما دست میدهد در واقع، طرف مقابل شما…Continue reading از بصیرتها
ماه: شهریور ۱۴۰۱
از تغییرات
چند روز پیش طی خوابی طولانی با مادر رفتیم مغازهای و چای سفارش دادیم. فنجان نعلبکی شیکی بود با چای کیسهای. کیسه را انداختم داخل آب جوش و تکان دادم تا رنگ گرفت. آمدنی بیرون شش هزار تومن شامل سه اسکناس دو تومنی که یکی از آنها نو بود را دادم به صندوقدار. با جزئیاتی…Continue reading از تغییرات
شجره خبیثه
در وقتی که خوارج به قتل رسیدند و به آن حضرت گفته شد همه آنان هلاک شدند به خدا قسم چنین نیست; اینان نطفههایی هستند در صلب مردان، و رَحِم زنان، هرگاه از آنان شاخی سر زند بریده شود تا اینکه آخرین آنان دزدانی لُخت کننده مردم شوند. خطبه ۵۹ نهجالبلاغه
اعوذ بالحق
ابتدای ظهور فتنهها، هواهایی است که پیروی و احکامی بدعت گذاشته میشود. در این فتنه ها و احکام با کتاب خدا مخالفت میشود، و مردانی مردان دیگر را بر غیر دین خدا یاری و پیروی مینمایند. اگر باطل از آمیزش با حق خالص میشد راه بر حق جویان پوشیده نمیماند. و اگر حق در پوشش…Continue reading اعوذ بالحق
حالا تویی محالترین آرزوی من
موضوع این است که من میترسیدم. تسبیح گفت کلی راه پیاده رفتند و سوار گاری شدند و دشواریها را گفتند و من ترسیدم. یادم هست یکبار که پسر خواهر دیگر آمده بود دیدن ما، دربارهاش حرف زدیم. گفتم او را با هزینه خودم میبرم تا کمک حال رفت و آمدم شود. یاد نیست چه شد…Continue reading حالا تویی محالترین آرزوی من
مثل تمام غصهها این هم غمی نیست
حالم این روزها خوش نیست. یکشنبه ناگهان از حوالی ساعت دو حال من به شدت زیر و رو شد. تهوع و استفراغ با شکم تقریباً خالی. چون هنوز ناهار نخورده بودم. جلوی سرم و دور چشمهایم دردناک بودند و هوا در گوشهایم کیپ میشد. فشارم بالا بود و تا شب پایین نیامد. تبم هم ۴۱…Continue reading مثل تمام غصهها این هم غمی نیست
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
علیرضا رفته است پیادهروی اربعین. دوشنبه آمدند برای خداحافظی. گفتم دعام کن. گفت من اصلاً حرف نمیزنم فقط نگاهش میکنم. به تسبیح هم همین را کفته، الآن تسبیح میگفت خواهر بزرگشان هم به علیرضا گفته مرا هم بطلب. گفته حرف نمیزنم. بعد که اصرار کرده، گفته من خالهات را میطلبم نه تو را. خب؟ نصف…Continue reading نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند