چقدر تلخ بودی امروز. چه دردناک بودی ای روز. غم را چشاندی تا ظهور. اشک را کشاندی تا حضور. حضور را تا غیبتی. رفتنی که برنخواهد گشت. دیروز که فرزانه و ظریفه آمدند و فرزانه گفت میخواهیم بعد از ظهر برویم دیدن خانم شاملی، گفت اگر دوست داشتی کمکی بکنی. نگفت کمک را برای چه…Continue reading باش. قهر نباش.
برچسب: خانم شاملی
سه تا بودند: شکارچیان عشق
«سودا»، خوشگل نبود. گستاخ بود. با گستاخی تلقین میکرد که زیباست. زیباییاش وحشیانه و بیپروا بود. خیلی راحت اظهار میکرد که آمده است دانشگاه تا شوهر پیدا کند. آنهم نه هر شوهری. خیلی زود، خیلی از دختران هم سن و سال، پیرامونش جمع شدند و فهیمه یکی از آنها بود. با این تفاوت که فهیمه…Continue reading سه تا بودند: شکارچیان عشق
موتیفات بهمنی
۱. اول از همه، خبر خوشی بود که دیروز شنیدم. در مورد خانم ش.، تشخیص نهایی التهاب طحال تشخیص داده شده است و آن تشخیص ابتدایی سرطان خون، منتفی شده است. وقتی از ظریفه شنیدم خیلی خیلی خوشحال شدم. آنوقت دلم خواست میشد محکم بگیرم خدا را بغل کنم و ببوسماش. ۲. دیروز تولد هادی…Continue reading موتیفات بهمنی
روز تلخی، همچو روزان دگر …
آن داستان سعدی را همهامان شنیدهایم که غم ِ نعلین داشت و به کوی شد، مردی را دید که پای نداشت و شکر کرد. بارها و بارها شنیدهایم. میدانم. امروز میتوانست روز خوبی باشد برای من و ظریفه و صدیقه. قرارش را از چند روز پیش گذاشته بودیم برویم الواطی و خوشگذرانی! صبح خبر ناخوشایندی…Continue reading روز تلخی، همچو روزان دگر …
چیزی گم کردهای مادر؟
گفته بودم میروم. میرویم باغ پدر محدثه. گفته بودی[صدایت هنوز در گوشم هست] کی میبینمت؟ گفتم از آنجا که برگردم یکراست میروم بیمارستان ــ شیفت شب بودم. چشمهایت را بستی. گوشهی لبهای باریک بیرنگت که پژمرد. دیدم. شنیدم. گفتم فردایش صبح زود میبینمت. صبح زود. لبهایت کش آمدند و چشمهایت را باز کردی و دوختی…Continue reading چیزی گم کردهای مادر؟
وقتی که ام.اس آمد …
وسط اتاق دراز به دراز افتادهام، مادر میپرسد:« خوبی؟ » صلیب شدهام توی خون تند قالیها … « مامانی شیطونه میگه امروز نرم دکتر … »، میپرسد آمپولهایم تمام شدهاند؟! میگویم نه … دو هفته شد و هنوز خوب نشدم … روی تخت سفید توی آن اتاق کوچک دراز میکشم و خانم دکتر شعفی…Continue reading وقتی که ام.اس آمد …