عباسآقا وقتی سوار ماشین میشدیم گفت کسی که برای خوب شدنت قربانی نذر کرده بهت خبر میدهد چه ذکری بگویی. با خانم میزبان آنقدر ایستاد و دست تکان داد تا از کوچه خارج شدیم. فریبا گفت با هیچکس ندیدم اینطوری کند، ول کن نیست. چند وقت بعد خانم هادی-همکارم- آمد که خواب دیده من مدام…Continue reading معجزهای در کار نیست. بازی خوردم.
برچسب: مرگ
مرگ میخواند مرا هر دم به خویش*
پیش روی شما گردنهای سخت، و منازلی ترسناک و هولآور است، که چارهای از ورود به آن و وقوف در آن ندارید. بدانید مرگ به طور جدّی دیده خود را به سوی شما دوخته، گویا به چنگالهایش که در شما فرو رفته دچار هستید، و امور شدید و عظیم و سنگین و طاقت فرسا بر شما حمله آورده. پس پیوندهای…Continue reading مرگ میخواند مرا هر دم به خویش*
محنت باز دو اسبه آمد اسماعیل
ترگل خانم هم رفت. قبل از کرونا چندین بار با غذاهای خوشمزهای که برایم میآورد از دلتنگیام برای مادر میکاست. کرونا که شروع شد دیگر نیامد. مراعاتم کرد. از آرایشگرم سراغ و احوالش را میگرفتم و سلام میرساندم. امروز، الآن عصرگاه از داداش کوچیکه شنیدم او هم امروز رفت. خانهاش پر نور و خودش مهمان…Continue reading محنت باز دو اسبه آمد اسماعیل
تماشاگه راز
بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش میکنم، و از دنیا میترسانم، که سرای کوچ و محلّ سختی و رنج است. ساکنش مسافر، و مقیمش جداشونده از آن است. اهلش را به حرکت می آورد چنانکه طوفان سخت کشتی را در میان امواج دریاها به حرکت میاندازد، گروهی غرق شده هلاک میشوند، وگروهی در دل امواج در مرز نجاتند،…Continue reading تماشاگه راز
چه خشتها، چه آجرها
امروز صبح آخرین خواهر مادرم هم رفت. رفت پیش ریحانه شانزده سالهاش (+) زنی از زنان تنها، مادری از مادران چشم انتظار محبت رفت. حقیقت این است که من رابطه صمیمی نداشتم با او، برخلاف دو خاله دیگرم. وقتی شنیدم خب واکنش هیجانی نداشتم، اما وقتی به خواهر ساکن روستایم گفتم چنان پریشان حال شد…Continue reading چه خشتها، چه آجرها
موتوا قبل أن تموتوا*
بدانید آنکه تقوای الهی را رعایت کند خداوند راه خروج از فتنهها را برایش باز کند، و به او نوری بنمایاند که از تاریکی برهد، و او را در آنچه که میل و آرزوی اوست جاویدان کند، وی را نزد خود در خانه کرامت وارد سازد، خانهای که برای خود انتخاب نموده که سایهاش عرش، روشناییاش شادمانی…Continue reading موتوا قبل أن تموتوا*
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده میپیچد. گاهی کلاغها گاهی گنجشکها. با کلاغها یاد شاهگلی میافتم با گنجشکها میروم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگیام را دادم آنجا…Continue reading در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد