کلاً معتقدم دنیای کوچولویی داریم. آنقدر کوچولو که حتی کوههایش هم به هم میرسند چه برسد آدمهایش! بعد ممکن است بعد از چهار پنج سال، میزبان مهمانهایی باشی که علاوه بر اینکه آقای مهمان، دوستِ نزدیکِ آقای شماست، خانمشان یکی از خوانندههای قدیمی وبلاگِ شما میباشد! (+) بعد کسی باشد که شما با ایشان چت…Continue reading روزی روزگاری۲
برچسب: آرزو
غول چراغ جادو
یکی از مزیتهای نوستالژیکی که جدیداً با سحرخیزی داریم تجربهاش میکنیم، نوستالژیک از این جهت که مرا یادِ روزهای تحصیل و البته سر کار رفتنها که زود بیدار میشدم تا با اتوبوس و یا پیاده بروم سر کار، تماشای برنامههای صبحگاهی است. کدام؟ مثلاً تام و جری. داشتم میگفتم که دیروز صبح یک انیمیش جدید…Continue reading غول چراغ جادو
بدون عنوان
نمیشود نوشت. سخت است برایم بنویسم از ژرفنای وجودی که گرم و دگرگون شده است از وجودِ تو. چگونه میشود نوشت از جریانِ دلپذیری که بی هیچ کلمهای، نکتهای، نشانهای ارواحمان را میکشاند به اوجی که بالِ جبرئیل سوخت؟ چگونه بنویسم که نیازی ندارم به کلمه، نکته، نشانه برای بیانِ این احساسِ نازنینی که جان…Continue reading بدون عنوان
پس چندتا؟
داشتم تصمیماتِ نگار (+) را میخواندم. با خودم گفتم: پس من چی؟ واقعاً چه تصمیماتی گرفتهام برای امسال؟ هیچی؟ اصلاً شده که فکر کنم امسال قرار است چه کار متفاوتی انجام بدهم؟ یا حداقل چه کار پسندیدهای را باز تکرار کنم؟ چه کارهایی بودند که سالِ گذشته [حداقل] دوست داشتم انجام بدهم ولی نشد؟ راستش…Continue reading پس چندتا؟
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!
برنامهها، گاهی بی اینکه دست خودت در کار باشد، چیده میشوند. اصولاً من خودم هرگز نتوانستهام طبق برنامه پیش بروم و هر زمان که نشستهام برنامه ریختهام مثلاً برای هفتهی جاری یا ماهی که در پیش است، یک اتفاق پیش بینی نشدهای افتاده است تا این ریختهگری را از هم بپاشد و چه استادانه هم…Continue reading از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!
بعد من دلم عشق میخواهد!
بعد من دلم یک اتفاق تازه میخواهد. از آن اتفاقهایی که اولاش دست و دلت بلرزد و بعد؛ سرخ بشوی و سفید و زبانت بگیرد و سرت را بیاندازی پایین و چشمهایت را ببندی و بگذاری اتفاق تو را با خودش ببرد. از آنهایی که یکهویی هستند و داغ و مهربان. بعد هم من دلم…Continue reading بعد من دلم عشق میخواهد!
همیشه خواستن توانستن نیست!
میدانی؟ گاهی دلم میخواهد برگردم به نقطهی خاصی از زندگیام. فقط گاهی. به ندرت. حالا انتخاب اینکه برگردم به کدام نقطهاش، کار سختی است. بدترین قسمت این «خواستن» همین «انتخاب» است. البته ترجیح میدهم این نقطه زیاد با این برحهی زندگیام فاصله نداشته باشد. این ترجیح کار را سختتر میکند. چون هر چه جستجو میکنم،…Continue reading همیشه خواستن توانستن نیست!