با آرزو رستمزاد دراز کشیده بودیم زیر درخت. شب بود. یک فضای سبز کوچولو پیدا کرده بودیم اوایل تقاطع پاسداران همت، بعدها از وسطش راه کشیدند البته. چهارشنبه شبها میرفتیم آنجا چای میخوردیم. زیر درخت دراز کشیده بودیم. آرزو گفت به نظرت توی بهشت درخت لواشک هست؟ زیرش بایستی اراده کنی لواشک آویزان شود، کش…Continue reading من نشستم بروی می بخری برگردی
برچسب: تهران
خون میرود نهفته از این زخم اندرون
فروردین ۹۱ کلی بلیط موزه گرفته بودیم. اول از همه هم رفتیم کاخ گلستان حیاط کاخ سمت حوض مرکزی در دست تعمیر بود. از عرض حوض یک باریکه پل چوبی گذاشته بودند. خیلی خسته بودم اما بدون کمک کسی از رویش رد شدم. روز و گردش خوبی بود. خواهرهای امیر هم بودند. ناهار کباب خوردیم…Continue reading خون میرود نهفته از این زخم اندرون
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
قشنگیهای زیادی را در تهران جا گذاشتم. آشپزی کردن، جارو کشیدن، شستن سرویس بهداشتی، چه مضحک. حتی اطو زدن لباسهایمان. اینکه نمازهایم قضا نمیشد. تماشای سمت خدا سر وقت. صبح بیدار شدم دیدم نمازم رفت. گفتم به امیر دیگر نمیخواهم شبها زاناکس بخورم، برای نماز بیدار نمیشوم. گاهی درد هم نعمت است. درد من هوشمندانه…Continue reading حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
شله قلمکارش ها
بله، دلم برای آشهای نیکو صفت تهران تنگ شده است.
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد*
امیر هیچوقت برایم گل نخرید. غیر از دسته گل شب خواستگاری. هر وقت میخواستم پلاسیدهترین گل ممکن در گلفروشری را میگرفت. بلد نبود؟ چرا بلد بود. شبی که برای دلجویی از زرمان رفتیم گفتم چند شاخه گل بگیرد، چنان دسته گلی گرفت که شب خواستگاری نگرفته بود. مرداد ۹۶ داشتیم از امآرآی برمیگشتیم. سر…Continue reading ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد*
خمینیها
داشتن وارث خوب و وارث بد آنجا که یادگار امام شمال و غرب تهران است و مصطفی خمینی جنوب جنوب تهران.
زندگی با چشمان بسته
تهران که بودیم فکر میکردم اگر تبریز بودم حالم بدتر نمیشد. پاهایم را از دست نمیدادم. دور و برم شلوغ بود و کمک میکردند دوباره سر پا بشوم. سر وقت میرفتم پیش دکترم، با کمک خانواده میرفتم استخر و هر جور شده جلوی این اتفاق تلخ را میگرفتیم. اما از وقتی آمدم تبریز، آن تنهاییهای…Continue reading زندگی با چشمان بسته