خداوند متعال به ابراهیم علیه السلام درباره مناسک حج اینگونه فرمان میدهد: «وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً وَ عَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ * لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ…. و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکبهای لاغر از هر راه دور به سوی تو بیایند تا…Continue reading گرد چنین کعبه کن ای جان طواف*
برچسب: حج
موتیفات مشعوفات
یکم: در آیه ۴ سوره مبارکه ممتحنه میفرماید: «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ…» فکر میکردم أسوه حسنه فقط درباره حضرت محمد صلوات الله علیه و آله در قرآن آمده است. البته متاسفانه فرصت نکردم در قرآن جستجو کنم ببینم آیا چنین ترکیبی در جای دیگری نیز تکرار شده یا نه، ولی…Continue reading موتیفات مشعوفات
دل ما سنگ سیاهست ولی سنگ محک*
آیا نمیبینید خداوند پاک، گذشتگان را از زمان آدم ـ درود خدا بر او باد ـ تا آخرین انسان این جهان به سنگهایی آزمایش نموده که نه زیان میرساند و نه سود میدهد، نه میبیند، و نه میشنود؟! آنجا را خانه حرمت خود و جایگاه قیام مردم به عبادت قرار داد. و آن را در سنگلاخترین…Continue reading دل ما سنگ سیاهست ولی سنگ محک*
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مسجدالحرام که آمدیم بیرون در مسیر پیرمردی چوب سواک میفروخت. خم شدم پرسیدم اینها چند؟ بیکه سرش را بلند کند، حتی بچرخد سمت ما، با نفرت انگار که مگس سمجی را بپرّاند گفت لا ایرانی! لا ایرانی! قلبم شکست. راه افتادیم و بازوی مادر را گرفته بودم که عصای دست پیریاش، به عصای تن…Continue reading قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
پای مرد در عشق فرو میشد
حج را نشانۀ خاکساری در برابر عظمت و اعتراف به عزّت خداوندیاش قرار داد. شنوندگانی از بندگانش را برگزید که دعوتش را لبیک گفتند و سخن او را باور کردند و در جایگاههایی که پیامبران او به عبادت اقدام کردند، ایستادند و بین خود و فرشتگانی که گرداگرد عرش میگردند شباهت ایجاد کردند؛ در تجارتخانۀ…Continue reading پای مرد در عشق فرو میشد
دامنگیر زن
چند روز پیش درباره کعبه میخواندم و حجر اسماعیل(ع)، از دکتر شریعتی مقدمه آورده بود کوتاه از متنی بلند و عاشقانه از هاجر(بخوانید) کنیز سیاهپوست ساره که به حضرت ابراهیم میبخشد تا از او فرزندی آورد. ساره و هاجر کاملاً نابرابرند. حجر اسماعیل در واقع چادری بوده که هاجر و اسماعیل زندگی میکردند در زمینی…Continue reading دامنگیر زن
پایانه
پرنده ذهنم از شاخهای به شاخهای که پرید یاد میوهها افتادم. عمره که بودیم هر وعده میوهای داشتیم که نمیخوردیم و میبردیم توی اتاق بخوریم که نمیشد و جمع شد. یک جعبه کارتن مناسب پیدا کردم و میوهها را گذاشتم داخلش و روی چند قلم سوغاتی که محض روشنی قلب مادرم خریده بودم و روی…Continue reading پایانه