تلویزیون؛ آری یا نه؟

گاهی اتفاق می‌افتد که در خانه‌ی پدری امیر، لختی از تماشای تلویزیون بزنیم و حرف بزنیم. یعنی یا به کل خاموشش کنیم یا صدایش را خفه کنیم و بعد از این است که صدای خنده و صحبت بالا می‌رود. خیلی کم اتفاق می‌افتد ولی همین کم‌اش هم غنیمت است. دیشب این‌طوری شد، صدای تلویزیون را خفه کرده بودیم و…Continue reading تلویزیون؛ آری یا نه؟

انگشتر جدیدم!

قدیمی‌ها یک چیزی سرشان می‌شد. قبول دارید؟ قدیمی‌ها به ما می‌گفتند دختر نباید انگشتر دست‌ش کند، چون نه تنها بخت خودش که بخت چهل تا دختر دیگر را هم می‌بندد! خوب؟ دختربچه‌ها جان‌شان بسته است به جینگول وینگول‌هاشان. از کش موهای عروسکی و پاپیون‌هاشان بگیرید تا النگوهای بدلی جرینگ جرینگی و انگشترهاشان. من تا جایی…Continue reading انگشتر جدیدم!

صدا، دوربین، حرکت!

هر آدمی‌زاده‌ای بالاخره یکی دوبار که در زندگی‌اش نقش بازی کرده ‌است. یعنی اگر یکی بگوید نه، در همان حالت دارد نقش گُنده‌ای بازی می‌کند. نقش بازی کردن البته کار راحتی نیست. ولی خلقت خدا را نازم، آدمی زاد از همان طفولیت خُبره‌ی نقش بازی کردن هستند. حالا، که دارم سعی می‌کنم، یادم می‌آید که…Continue reading صدا، دوربین، حرکت!

مهربان ِ امین ِ بی‌ریای من!

گفته بودم دلم برای ابر تنگ شده است؟ برای سیل مواج بال بال زن پرستوهای مهاجر حتی؟ که دلم برای شب و ماه و ستاره‌هایش دلتنگم؟ که دلم شب‌های خنک ِ تابستان‌های دور دست را می‌خواهد و حیاط مفروش را و بازی‌های شرورانه و موذیانه‌ی برادرهایم را با فکر و ذهن کودکم؟ که بگویند خدا…Continue reading مهربان ِ امین ِ بی‌ریای من!

کفش‌های پاشنه بلند

همه‌ی ما وقتی بچه بودیم، دل‌مان می‌خواست چیزهای خاصی داشته باشیم. مثلاً یک ماشین ِ خاص یا یک عروسک سخنگو و من هم استثنا نبودم. یادم هست وقتی بچه بودم شدیداً به «کفش پاشنه بلند» علاقه داشتم. این علاقه وحشتناک بود و از طرفی مادرم ابداً علاقه‌ای به این «قرتی بازی»ها نداشت و حاضر نبود…Continue reading کفش‌های پاشنه بلند

چند سال طول کشیده بود؟

روز بعد، هیچ رفتار نامتعادلی از طاهره ندیدم. مثل همیشه هر سه تایی نشستیم پشت نیمکت. زنگ تفریح اول و دوم را هم با هم توی حیاط گشتیم و حرف زدیم و دور درخت‌های بید حیاط مدرسه چرخیدیم و طاهره از عروسی‌ قریب‌الوقوع اشرف گفت و من سعی کردم اشرف را در لباس عروسی‌اش با…Continue reading چند سال طول کشیده بود؟

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!

تو آسوده نمی‌پذیری … تو شبان پُر درد سال‌های دور … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پسرک بی‌نهایت لاغر بود ولیکن لاغری‌اش، مانع از دریافت زیبایی‌اش نمی‌شد. کت خاکستری‌ خوش دوختی پوشیده بود. لابه‌لای جماعت مردان به انتظار ایستاده بود. برگشتم و به استفهام نگاهی به طاهره انداختم. چیزی نگفت. به مرور به حضور پسرک و چشم‌های دو دو…Continue reading ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!