امام نشسته بود در شبستان مانندی، پر از آینهکاری. و قرآن میخواند. با همان هیبت، اخم و لبخند توأم. هیبت من اما کودکانه بود، دخترکی که لباس خوبی هم نداشتم به گمانم. گفت فلان عالم فلان جا نشسته است در محراب. این را ببر برای او. در بشقاب میوهخوری سه عدد میوه انجیر مانند بود…Continue reading به خال لبت ای دوست
برچسب: خواب
به خواب هم نشود مهمان، چه جای وصال
خانم شاملی یکی از کمکبهیارهای اتاق عمل ما بود که وقتی من رفتم بخش اداری، بیمار شد. دوستان مراعاتم کردند و اصل ناخوشیاش را نگفتند و من وقتی فهمیدم که دیگر خیلی دیر شده بود و تنها اندازه چند جمله تلفنی حالش را پرسیدم و گریه امانم نداد. عزیز نازنین سریع ترکمان کرد… بعد رفتنش…Continue reading به خواب هم نشود مهمان، چه جای وصال
پریشانی
دیروز بعد از ظهر خواب اتاق عمل را میدیدم و بالطبع اتاق عمل قدیمی. در اتاق استراحت تنها بودم و درها بسته بود و من غمگین بودم. صدای گفتگوهایی از پشت دیوارها میآمد، دوست نداشتم مرا با بیماریام به خاطر بیاورند. بعد خانم آقایی بود. کلی رژ لب خوشرنگ داشت. گفتم اجازه بدهد من ببینمشان…Continue reading پریشانی
مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن
مادر نشسته بود پشت میز ناهارخوری وسط کوچه. داشت سیبزمینی پوست میکند. دیدم بند آخر سه تا انگشتانش کنده شدهاند. گفت آره مادر کندمشان، این هم بوی بد میداد کندم انداختم دور، انگشت شست دست راستش را میگفت. انگشتها جوش نخورده بودند. اما نه خونی بود نه زخم دلمه بستهای.
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
خب، تعطیلات اول عید تمام شد و میشود نالید. دلم رضا نمیداد عید امسال را با نوشتن از درد شروع کنم. چیزی که هست به هر ترتیب. چیز دیگری هم نبود پس سکوت کردم. قرن جدید را هم ملاقات کردیم، جز اینکه آقای فاطمینیا را گرفت از ما، تحفهای نبود. البته که قرار هم نبود…Continue reading بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
یاد او در دلم از دیده تر آگه نیست
خواب ناهید را میدیدم. یعنی ناهید در صحنهای از خواب بلند پر ماجرایی بود که یادم نیست. ناهید چادر به سر به استقبالم آمد. بعد هم را بغل نکردیم چون کرونا بود. راه افتاد و من دنبالش. یک جوی آب پر آشوبی بود که ناهید قشنگ پا گذاشت روی قسمت خاکی بالا آمدهاش و رد…Continue reading یاد او در دلم از دیده تر آگه نیست
جوابم آتش است
نیمه شب بیدار شدم در حالیکه میگفتم مارتین چی شده؟ اینها چی میخوان؟ این جمله روی تصویر یک پارچه قرمز با کلهای ریز سفید که موجودی یا اشیایی رویش بودند گفته شد. خواستم همان موقع اینها را به ابتدای پستی که دیشب آغاز کرده بودم اضافه کنم ولی منصرف شدم و خوابیدم. دیروز حوالی ظهر…Continue reading جوابم آتش است