این مطلب را دو روز پیش میخواستم بنویسم. منقلب بودم، عصبانی و بغض کرده بودم. بعد از ظهر که خوابآلود داشتم «نسیم بیداری» میخواندم رسیدم به این* و با خودم گفتم چه خوب است این را بگذارم در وبلاگم. کمی دیگر که پیش رفتم در صفحه ۱۰۶، ستون اول پاراگراف آخر خواندم:«… آخرین نامهای است…Continue reading سوسا اسم قشنگی بود!
برچسب: داداش بزرگه
Memory secrets
هیچ بعید نیست که موقع ویراستاری یک کتاب معظم فخیمه، بیهیچ زمینهی قبلی، یاد اتاق عقد داداش بزرگه بیافتم و بعد یاد اینکه میگفتند یک عده دانشمند خارجی میکروفون گذاشته بودند توی قبر بنده خدایی تا اسرار شب اول قبر را بگشایند و صبح سیاه و کبود پیداشان کرده بودند! بعله! من موقع عقدکنان برادرم،…Continue reading Memory secrets
آه خوشبختی، تو چقدر دوری!*
این کلیدری که امیر دارد چاپ سال ۶۳ است. هر مجلدی شامل ۲ جلد است. یعنی جمعاً پنج مجلد است و چون قدیمی هستند، برخیشان جلدشان هم از هم پاشیده است حتی! موقع خواندن کتاب خیلی سعی میکنم مراقب باشم بدتر نشوند. عادت دارم به اینکار چون کتابهای کتابخانهی داداش بزرگه حتی وخیمترند! البته تاریخ…Continue reading آه خوشبختی، تو چقدر دوری!*
دو پرنده بیشتر تا «سیمرغ»!
تا شش سالگی، همهاش در هول و ولای الفبا بودم و مداد و کاغذ. تماشای برادرانی که بلد بودند بخوانند و بنویسند و کتاب داشتند و دفتر و صبحها بیدار میشدند، زود و میرفتند تا ظهر. من بودم و عروسکی که هم قد خودم بود و جورابهای مرا میپوشید و مادری که یک دنیا کار…Continue reading دو پرنده بیشتر تا «سیمرغ»!
بازی در بازی
چند روز پیش [شاید هم بیشتر از چند روز پیش] پرند عزیزم، دعوتم کرده بود به یک بازی سخت. اینکه پنج تا وبلاگ را انتخاب کنم و پیشبینی کنم، پنج سال بعد، صاحب وبگاه، در چه حال و روزی به سر میبرد. انصافاً خیلی سخت است اینکار. اولین دلیلش اینکه من نود در صد از…Continue reading بازی در بازی
من از من مُردم و پیدا شدم باز …
گرسنهام. دستم را پُر از آب میکنم و میپاشم روی صورتم. دلم سیب زمینی سرخکرده میخواهد. یاد وقتی میافتم که چقدر دوست داشتم سیب زمینی را ورقه ورقه خورد کنم و سرخ کنم و داغ ِ داغ بخورم. ولی نه. دلم هم که بخواهد، حوصلهاش را ندارم. مینشینم و زنگ میزنم به خواهرزادهه و میسپارم…Continue reading من از من مُردم و پیدا شدم باز …
کتابخانهای برای کتابهای زیادی!
آنچه گذشت (+) مثل همیشه پُر سر و صدا از پلهها آمد بالا. سگ پارس میکرد. صدای خشخش هر چه که در دستاش بود و صدای پاشنهی کفشهایش. صدای سگ. صدای نرم پاهای سگ که دنبال او داخل شده بود. خودش را کشید عقب. کف دستاش را که عرق کرده بود مالید به لباساش. سگ…Continue reading کتابخانهای برای کتابهای زیادی!