راستی امروز سالروز تشخیص قطعی اماس من، در سال ۸۰ است. از طرفی روز تولد علی کوچولو هم هست. تلخی مداوم در شیرینی مدام. این عکس را چند روز پیش مهدیه برایم فرستاد. مختصری کیفیت عکس را بهبود دادم. عکس برای عید سال ۸۲ است، پاهای پدر لاغرم ادم دارد و ده ماه بعد در…Continue reading من از یادت نمیکاهم
برچسب: مهدیه
ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم*
مهدیه گفت عمه دو تا لحاف میکشی سنگین نیست؟ بعد با دستهایش نشان داد که لحاف سنگینش را چطور بغل میکند. هنوز مهر هفته اولش تمام نشده دو تا لحاف پشمی سنتی میکشم. پکیج روشن است، برفی نباریده، بادی تن درختان را نتابیده اما من سردم است. سرما در قلبم است، با هر تپش سرما…Continue reading ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم*
مادر است زمین
میآیم بافتنیام را تمام کنم نمیتوانم. از گلدوزی نیمه کاره، کیف نمدی نیمه تمام چیزی نمیگویم. دو ماه شاید بیشتر است که میخواهم کسی با مرواریدها از روی فیلم آموزشی دستبند ببافد، کسی نیست. امروز یقه مهدیه را گرفتم اما نشد، میلش نبود لیلی. روی تخت خوابیدن برای همیشه نابودم کرد.
جمع بچههای مدرسه والت
چهارشنبه منیر زنگ زد که توانسته بچهها را جمع کند. منتظرند ناهید برسد تبریز. گفتم ناهید نه. گفت ببینم چه میشود. امروز ده صبح قرار عصر را گذاشتیم پارک بانوان محله. سخت بود ولی رفتیم. تسبیح و مهدیه و مادرش هم آمدند. آخرین بار خرداد ۷۵ دیده بودیم هم را. غیر از فیروزه که سال…Continue reading جمع بچههای مدرسه والت
سخت گیرد زندگی بر مردمان سختگیر
شبهای تابستان نه ده سال پیش باشد. فرشی که ترنجش مرکز ابدی جهان بود را پهن کنند توی حیاط وقتی ما میآییم تبریز. جاها را پهن کنیم صف کنار هم. دعوا باشد سر کنار کی خوابیدن. باد بپیچد لای شاخ و برگ درختهای ابدی، حوض خالی ابدی. گربه خرهٔ ابدی بالا سرمان سان ببیند. مادر…Continue reading سخت گیرد زندگی بر مردمان سختگیر
خم ابرویشان
۱- به علیرضا گفتم کچل شدم؟ گفت کچل نیستی خاله، فقط موهایت را زیاد کوتاه کردی. ۲- آمد روی تخت کنارم نشست. دست کشیدم به صورتش و چانهاش و موهایش را مرتب کردم و تعریف کردم کوچولو که بود اینطوری نازش میکردم. گفت من چی میگفتم؟ بعد خودش از لای خاطره دیگری که قبلاً تعریف…Continue reading خم ابرویشان
و مؤمن باید که آینه مؤمن باشد
کار اصلاحم که تمام شد آینه را از مهدیه گرفتم. از دیدن گردنم شوکه شدم. عضله جناقی ترقوهای سمت چپم قلمبه بود. انگار توده داشته باشد. دخترها گفتند چون لاغر شدی اینطور به چشم میآید ولی اینطور نبود. عضله سمت راست نمای معمولی داشت ولی سمت چپی انگار مال من نبود. بعد از چهار ساعت…Continue reading و مؤمن باید که آینه مؤمن باشد