مهریه

مهدیه تعریف می‌کرد یکی از پسرهای پیش دبستانی عاشق موهای یکی از همکلاسی‌هایش شده. محمد و سنا. بعد برگشته مدادرنگی‌هایش را داده به دختر مو قشنگ. فرداش آمده گفته سنا، ببخشید. مادرم گفته باید مدادرنگی‌ها را پس بدهی.‌  

نودی‌ها

علیرضا حرف مادرش را گوش نمی‌داد و اسباب‌بازی‌ها را جمع نمی‌کرد. پیغام رساندم که من دارم می‌شنوم ها. گفت خب گوشی روی گوشت گرفتی بایدم بشنوی دیگر. سیب گفت خاله علیرضا نقشه گنج کشیده باهاش برود دنبال گنج. اینکه گنج توی مثلث‌هاست یا دایره‌ها، معلوم نکرده. فکر کنم هنوز گنجش را پنهان نکرده. ولی خوب پیچ…Continue reading نودی‌ها

مهمان داشتیم

گفت سوسن لاغر شدی قشنگ‌تر شدی. خودم سال گذشته روز برفی که رفتیم بیرون با دیدن خودم توی آینه آسانسور ترسیدم. در این دو سالی هم که به سرعت و شدت لاغر شدم احدی بهم نگفت لاغر شدی قشنگ شدی یا هر چی. طوری که وقتی تومور مارکرم طوفانی بالا بود همکارم پرسید لاغر شدی؟…Continue reading مهمان داشتیم

عکس کارت ملی

کسی به شوخی نوشته بود همه را حلال کردم به جز عکاس کارت ملی‌ام. اما من عکس کارت ملی‌ام را دوست دارم. زیباست؟ خوب افتادم؟ متفاوتم؟ نه. وقت عکاسی تنها چند روز بعد از رفتن مادر بود. روز قبل نوبت خانواده داداش کوچیکه بود که بیایند پیشم. شب مهدیه و علی‌اکبر که خوابیدند دیدم همسر…Continue reading عکس کارت ملی

مؤمن باس زرنگ باشه*

صبح بعد از تیمم از مهدیه خواستم حوله‌ام را خیس کند، صورتم را تمیز کنم، نیافت. جایش دستمال مرطوب داد. گفتم صورتم تمیز باشد خیر سرم زشت است پیش خدا. یاد استوری علمی کسی افتادم که «شبها موجوداتی ذره‌بینی روی پوست صورت تولید مثل می‌کنند.» طنازی کرده بود استوری کننده که ای وای ما با…Continue reading مؤمن باس زرنگ باشه*

از اظهارات

دراز کشیده بودم جلوی کتابخانه. از مهدیه خواستم قفسه پایین را مرتب کند. یکی از دفتر نقاشی‌ها را که خواست جا بدهد گوشه کاغذی زده بود بیرون. پرسیدم آن چیست که آنطور زده بیرون؟ بی‌حوصله بی‌که بخواهد دفتر را باز کند مرتب کند گفت «اومم، مارتینه.»‌   ‌   دلتنگ شدی؟‌  

سوره یونس گوش می‌دادم

تشک بادی سوراخ شده بود و تمام بدنم می‌سوخت و اسپاسمم شدت گرفته بود. مهدیه زورش نمی‌رسید و خوابالو کاری کرد دلم شکست. گریه کردم و دلم مرگ خواست. خوابم برد. از هال بزرگه رفتم اتاق نشیمن و خزیدم توی بسترم. تاریک بود. حس کردم مادر نیست. پریشان نشستم دیدم نه جای مادر هست نه…Continue reading سوره یونس گوش می‌دادم